داشتم به سمت اتاق مشترک خودم و زین میرفتم که یک صدا باعث شد روم رو برگردونم:
ببینم تو خدمت کار جدیدی؟؟؟
اوه کندل بود که با خشمی که توی نگاهش بود با دخترا کنار من ایستاده بود!
-بله خودمم!
پری یکی از ابروهاش و بالا انداخت و گفت:
حتما خیلی خوشحالی که خدمت کاره پسرایی،مگه نه؟؟؟
ملیسا بیشوهرم در ادامه گفت:
من که حاضرم صد بارم بیمرم ولی کلفتی نکنم!
کندل با خشم گفت:
ببین،نگاه کن!خونه چقدر بهم ریختست!پس تو اینجا چیکار میکنی؟؟هان؟؟؟؟؟؟؟
من به زمین خیره شده بودم و دستام و مشت کرده بودم ولی هیچی نمیگفتم!!!
آخه هری بیشوهر من خدمتکاره شماهام؟؟حیف که نیستی ببینی دوست دخترتون داره چیا نثارم میکنه!
سوفیا با مهربونی گفت:
هی کندل...تو که پسرا رو میشناسی...اونا خیلی شلختن!این بدبخت گناهش چیه؟؟؟
کندل صداش و بالاتر برد و گفت:
پس این اومده اینجا چه قلطی کنه؟
دیگه نزدیک بود گریه شم!دهنم باز کردم که جوابه این و بدم که ناگهان یکی از عقب دستام و کشید و من و به خودش چسبوند:
کندل،ملیسا و پری،تانیا دختر خیلی خوبیه و من ازش خیلی راضیم!اون خدمت کاره مائه پس شما حق این و ندارید که هرچی خواستید بهش بگین!
تانیا بیا بریم...
.
.
.
توی آشپز خونه نشسته بودم و داشتم غذا هاشون و ظرف میکردم و هنوز توی فکر چشم های خشمگین نایل وقتی که اون حرف هارو به دخترا میزد و چشم های حسود کندل و ملیسا بودم!!!!
اخی ملیسا!امروز کلی تو ذوقش زده شد!
داشتم سوپ ها رو ظرف میکردم که ناگهان یه نگاه به نخوده،خدای شررات(زین) و ملیسا اون دختره لوس از خود راضی و فلفل دون انداختم!بعد به سمت ظرف غذای اون سه تا رفتم و برشون داشتم،قراره یه ناهار حسابی واسه این سه تا ترتیب بدم!!!
ظرف ناهار و با مهارت جوری چیدم که سوپ های آلوده به فلفله خیلی خیلی تند قسمت کندل و نخوده و زین بشن!حقشونه!کندل بیشرف هرچی خواست بهم گفت!اون دو تا،هری و زین هم که خودتون بهتر میدونید چه ظلم ها که به من نکردن!
اوه،اوه هی وایسید ببینم!چرا،چرا کندل کنار هری ننشست؟مگه اون دوست پسرش نیست؟؟
بلی،موقع ناهار خوردن کندل کنار ملیسا نشسته بود و نایل هم مجبور شده بود که کنار هری بشینه!
وای حالا نایل بدبخت اون سوپ آلوده که سهمه کندله رو میخوره!
من یه دستم و به کمرم زده بودم و با فلاکت و بدبختی به صحنه روبروم خیره شده بودم!توی اون لحظه دیگه هیچ قلطی نمیتونستم بکنم و فقط دلم واسه نایل میسوخت!
پایان پارت هفدهم
YOU ARE READING
sorry
FanfictionSorry همچی با یک ماموریت شروع شد،اما خیلی زود همچی پیچیده شد؛قرار بود فقط یک دل به دام بیوفته ولی قلب های زیادی درگیر شدن.. -Barbara Palvine -Zayn Malik -Niall Horan -Harry Styles