قسمت پنجاه و نهم.

443 40 0
                                    

داشتم توی باغ خارج از سالن راه میرفتم و دنبال نایل میگشتم،ناگهان صدایی به گوشم رسید!!جلوتر رفتم و شاخه های درخت ها رو کنار زدم...
چیزی رو که میدیدم باورم نمیشد!!!
نایل به تنه ی یکی از درخت ها تکیه زده بود و ملیسا توی بغلش بود!
ملیسا هر لحظه به نایل نزدیک و نزدیک تر میشد:
نایل،بهم بگو!بگو که تو هم دوستم داری!!بگو که هم عاشقمی!!
نایل نگاهی خاص به ملیسا انداخت و آروم گفت:
ملیسا...من تو رو...دوست من تو رو دوس نَدا...
ملیسا نگذاشت جمله ی نایل تموم بشه،به سمتش خیز برداشت  و در با یک حرکت سریع، لباش و روی لبای نایل گذاشت!!!!!
روم رو از اون دو تا برگردوندم ،انگشتم و روی شقیقم گذاشتم و محکم فشار دادم.حتی نمیتونستم درست راه برم!!
نمیدونم چی شد که پام به یکی از شاخه های درخت ها گیر کرد و روی زمین افتادم!!
چشمام و که باز کردم و از روی زمین بلند شدم نایل و ملیسا رو دیدم که روبروم ایستادند و به من خیره شدند!
ملیسا دستش و روی کمرش گذاشت و رو بهم گفت:
تو اینجا چیکار میکردی؟؟؟؟
-من،من...فقط..داشتم قدم میزدم،همین!!!
-هه!منم خرم دیگه؟؟آخه توی تنهایی اینجا قدم میزدی؟؟؟آخه توی...
نایل پرید وسط حرف ملیسا:
لطفا بس کن ملیسا!!
موندم بودم که چه جوابی به سوال ملیسا بدم!من برای چی اونجا بودم؟؟؟
نفس عمیقی کشیدم و به چشمای نایل خیره شدم:
من،اومده بودم اینجا که تو رو...
ناگهان یکی از عقب من و توی بغل خودش کشید:
اِوا!!تانیااا؟؟؟عشقم؟؟تو اینجا چیکار میکنی؟؟مگه بهت نگفتم اونوره باغ قرار بزاریم؟؟؟؟چرا اومدی این طرف و مزاحم اینا شدی؟؟؟
نایل با تعجب به زین خیره شد:
تانیا اومده بود اینجا فقط بخاطر اینکه با تو قرار داشت؟؟؟
-بله!
بعد، زین دستم و گرفت و با یک لبخند پهن رو به ملیسا و نایل گفت:
خب دیگه،بخاطر این اتفاق متاسفم!حالا دیگه من و عشقم شما دو تا رو تنها میزاریم^__^
.
.
.
دست در دست زین به سمت سالن مهمونی میرفتیم،خیلی اعصابم خورد بود و سرم شدیدا درد میکرد!!!
با عصابانیت رو به زین کردم:
تو چرا اینکار و کردی؟؟چرا این  چرت و پرت ها رو به نایل گفتی؟؟؟
-کدوم چرت و پرت ها ؟؟
-اینکه من بخاطر قرار با تو به اونجا رفتم!
-هه!من میخواستم بهت کمک کنم!این بجای تشکرته؟؟؟
به چشماش خیره شدم:
من به کمک تو هیچ احتیاجی ندارم!تو هم دیگه به کمک من نیازی نداری!!!
-منظورت چیه؟؟؟؟؟؟
-منظورم اینکه من دیگه خسته شدم!خسته شدم از اینکه وانمود کنم عاشق توام!!!دیگه بسه!!!
بعد با عصابنیت دستم و از دستش بیرون کشیدم و از کنارش دور شدم...
.
.
.
هی تانیا الان دیگه وقت رقصه!!
-لطفا هری،اصلا حوصله ندارم!
هری به چشم های خیسم خیره شد:
تو چت شده؟؟
روم رو ازش برگردوندم:
گفتم حوصله ندارم!!!
بعد از چند دقیقه:
-هی تانیا!!این جارو نیگا!
به طرف هری برگشتم:
هی، هری اون لیوان آبمیوه چیه؟؟
-خب،میدونم مثه اون بستنیای اون شب نیست ولی مطمئنم میتونه اثر کنه!!!حالا یالا!!!زود باش!!
-چی میگی تو؟؟اینجوری کت و شلوارت کثیف میشه که!
-پس نمی ریزی؟؟
-نچ!!
هری کمی مکث کرد و بعدش لیوان آبمیوه رو بالای سرش برد و ...خالی کرد روی سرش!!!
در حالیکه میخندیدم گفتم:
خیلی خری!!
-نخیر!من نخودم تو هم شلغمی!
-مرسی هری،مرسی که خوشحالم میکنی...
.
.
.
وقت رقص بود،زین هم تنها یک گوشه سالن ایستاده بود،ناگهان سام،دوست پسر پری همراه با پری به سمت زین رفتند:
سلام آقای مالیک!
-سلام
پری گفت:
پس عشقت چی شد؟؟نمی بینمش!!!
سام هم اضافه کرد:
آخه حیف پری نبود؟؟؟حالا حتی پارتنری هم واسه رقص نداری!!
زین هیچ حرفی نمیزد چون پاسخی نداشت!
از اینکه زین و وسط راه رها کرده بودم احساس گناه میکردم!!
از کنار هری گذشتم و به سرعت خودم و به زین رسوندم.
همه داشتند با تعجب به من نگاه میکردند،نگاهی به همشون انداختم،آب دهنم و قورت دادم،اما من تصمیمم و گرفته بودم!!!!
پس به کنار زین رفتم و دستم و دور گردنش انداختم،جامی که توی دستم بود و به سمتش گرفتم:
میخوری عشقم؟؟؟؟؟
به چشم های گرد شده ی زین با لبخند نگاه کردم و بعد یک باره دیگه به نایل نگاهی انداختم،اون عاشق ملیساست،پس چرا باید بهش بهش فکر کنم؟؟؟
به هر حال، به زین نزدیک شدم بعد آروم گونش و بوسیدم !!! و رو به سام کردم و گفتم:
کی گفته امشب عشقم پارتنر رقص نداره؟؟؟
زین با تعجب بهم خیره شده بود و هیچ حرفی نمیزد!!!
پایان پارت پنجاه و نهم

sorryWhere stories live. Discover now