قسمت پنجاه و دوم.

450 41 0
                                    

آب دهنم و قورت دادم،توی اون لحظه واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم!یک لحظه با خودم گفتم اگر درخواست هری رو قبول کنم حتی اگه اگه یک درصدم نایل عاشق من باشه اینطوری دلش خیلی میشکنه!اما وقتی چشمم به دست های نایل و ملیسا افتاد که توی هم گره خورده بود دیگه تردیدم از بین رفت!به سمت هری رفتم، کمی خم شدم و گفتم:
چرا که نه؟؟
بعد از این حرف من یک لبخند قشنگ روی لب های هری نشست،هری دستش به سمتم اورد و من هم دستم و توی دستش گذاشتم.
نایل فقط با بهت به من و هری نگاه میکرد و کندل هم زبونش بند اومده بود!
.
داشتیم روی یک آهنگ آروم و رمانتیک میرقصیدیم تا اینکه ریتم آهنگ یکم تند شد،منم که تازه گرم شده بودم!!!هری بلاخره درحالیکه سعی میکرد که حرکاتش و با حرکات سریع من هماهنگ کنه گفت:
دختر داری خیلی تند میرقصی!توی یک حرکت،هری که دستم و گرفته بود،من و محکم به سمت خودش کشید!کاملا به هری چسبیده بودم و هردومون دیگه به نفس،نفس زدن افتاده بودیم!
به چشماش زل زدم و گفتم:
راست میگی!تو اصلا توی رقص در حد من نیستی!
ناگهان دی جِی آهنگ رو عوض کرد و آهنگ بیس دار کل فضای سالن و فرا گرفت!
النور وسط سالن ایستاده بود دستاش و چند بار محکم به هم زد تا اینکه تقریبا همه به طرفش برگشتند،اون بلند گفت:
ببینم کی میتونه روی این آهنگ برقصه؟؟!!
هری از من که به سینش چسبیده بودم کمی فاصله گرفت و درحالیکه هنوز نفس نفس میزد گفت:
برو ... حَدِت رو نشونمون بده!
لبخند شیطنت آمیزی زدم و به وسط سالن رفتم و کنار چند تا داوطلب دیگه ایستادم.
آهنگ که شروع شد ابتدا با اضطراب به هری نگاهی انداختم هری با تکون دادن سرش بهم دل گرمی داد،پس نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم...
چند دقیقه ای میگذشت و دیگه بقیه داوطلب ها دیگه نفسشون گرفته و بود درکنار بقیه،ایستاده بودند و با حیرت به رقصیدن من خیره شده بودند!
ناگهان نمیدونم چی شد که پام به پاهای ملیسا که در نزدیکیم ایستاده بود گیر کرد و پخش زمین شدم...!!!هری با سرعت به طرفم اومد:
تانیا حالت خوبه؟؟از جام بلند شدم و گفتم:
آره ،من چیزیم نشده!!از جام که بلند شدم همه شروع به دست زدن کردند و بخاطر رقصم تشویقم کردند!
هری که کنارم ایستاده بود با لحنی خاص گفت:
ببینم این رقصنده ماهر که درحدشون نیستیم هنوز با ما میرقصن؟؟جواب دادم:
من خیلی دلم میخواد،اما نمیتونم!!
-چرا؟؟
کفشم و از توی پام در اوردم و گفتم:
ببین،پاشنش شکسته!!
هری با تعجب به کفش نگاهی انداخت،ادامه دادم:             الانه که آهنگ شروع بشه،تو برو یکی دیگه رو واسه رقص پیدا کن!
هری کمی فکر کرد و گفت:
اگه واست یک جفت کفش جدید بیارم چی؟؟با تعجب بهش زل زدم و گفتم:
تو،یک جفت کفش زنونه رو از کجا میخوای گیر بیاری؟؟
هری با لحن خاصی جواب داد:
ما،لینجا اینقدر دستیار و... داریم که فقط واسه اینکه مارو ساپورت کنن به اینجا اومدن!مطمئنا میشه از توشون یک جفت کفش پیدا کرد!
.
کنار پسرا ایستاده بودم.هری هنوز برنگشته بود و دیگه چیزی به شروع آهنگ نمونده بود!!
ناگهان کندل به طرفم اومد:
هری کجاست؟؟
-اینجا نیست!
-گفتم کجاست؟؟
کمی مکث کردم و گفتم:
رفته واسه من یک جفت کفش  پیدا کنه،آخه پاشنه کفشم شکسته!
کندل با حرص گفت:
هه!آخه من نمیدونم....
کندل بقیه حرفش رو خورد و با عصبانیت اومد از کنار من رد بشه،اما در این حین محکم من و هل داد و من هم که پاشنه یکی از کفشام شکسته بود،تعادلم و از دست دادم و نزدیک بود پخش زمین بشم که ناگهان...
نایل درحالیکه زیر بغلم و گرفته بود گفت:
حالت خوبه؟؟نفس عمیقی کشیدم و به چشماش زل زدم:
من خوبم نایل!!
هنوز توی بغل نایل بودم که ناگهان چراغ های سالن خاموش شد،و پس از چند لحظه یک لامپ روشن شد که نورش در بین فضا میچرخید تا اینکه درست روی بالای سر من و نایل ایستاد و فقط روی سر من و نایل روشن شد!
بعد از چند دقیقه دوباره فضای سالن روشن شد و همه شروع به دست زدن کردند!!
نایل با تعجب گفت:
اینا چه خبره؟؟؟لویی گفت:
ما الان قرعه کشی کردیم و تو و تانیا به عنوان زوج خاص رقص انتخاب شدید!!!من و نایل ابتدا به لویی و بعد با تعجب به هم نگاه کردیم!!
در همون لحظه هری از دور به طرف من دوید تا اینکه به نزدیکیم رسید:
تانیا!!بیا اینم کفش!!
به کفش هایی که توی دستش بود خیره شدم...
نایل به روبروم اومد بعد از کمی مکث گفت:
افتخار میدید؟؟
یک نگاه به نایل و یک نگاه همبه هری که با بهت به من و نایل خیره شده بودم انداختم.من باید چیکار میکردم؟نایل؟یا هری؟
به نگاهم و به زمین انداختم کمی فکر کردم،قطره اشک از چشمم چکید،انگار تازه فهمیدم که من دارم چیکار میکنم!!
سرم رو بلند کردم،نایل و هری به دهنم چشم انداخته بودند و منتظر بودند...
به طرف هری رفتم و کفش ها رو ازش گرفتم و پام کردم،بعد رو بهش گفتم:
هری مرسی،اما...دیگه نمیشه برقصیم!نگاه کن!کندل پشت سرته!اون منتظره توهه!!
بعد به طرف نایل رفتم بغضم و قورت دادم و گفتم:
نایل!متاسفم...ولی نگاهی به ملیسا که پشت سرته بنداز !اون اینطوری دلش میشکنه!
نایل بلافاصله گفت:
اما،تو هم الان داری اشک میریزی!!
جواب دادم:
نایل من مهم نیستم!!نایل،تانیا یک آدم اضافه است!پس اهمیتی نداره که اون چه احساسی داره!
بعد دستای نایل و گرفتم و توی دست ملیسا گذشتم و با لبخندی رو به هری و نایل گفتم:
امشب خوش بگذره!!
انگاره تازه فهمیده بودم جایگاهم کجاست و من واسه ی چی الان بین اون هام!من حق اینکه به زندگیشون وارد بشم و ندارم!من باید حد خودم و بدونم!درسته،حد من همون پیشخدمت سادست!!
اومدم قدم اولم و بردارم تا از سالن خارج بشم که ناگهان پری وارد سالن شد!
همگی با تعجب به اون خیره شده بودیم!پری همون لباسی که من بهش دادم و پوشیده بود که خیلی توش خوشگل شده بود.
زین با دیدنش به طرفش دوید و گفت:
هی چرا اینقدر دیر کردی؟حالا مهم نیست،بیا بریم!
بعد دستش و به طرف پری دراز کرد،اما پری بدون توجه به اون ،سرش رو از زین چرخوند و داد زد:
سام،بیا!
بعد از این حرف پری،یک پسر قد بلند وارد سالن شد و دست پری رو گرفت،پری یک پوزخند به زین زد و بعد بی تفاوت،دست در دست اون پسر،از کنار زین رد شد!!!
نفس عمیقی کشیدم و حرکت کردم،در حالیکه اشکام سرازیر  میشد،در راه خروج از سالن،به زین رسیدم،اونم درست قلبش مثل من شکسته بود،له شده بود و باید مثل من پا روش میزاشت!
رو بهش کردم،در حالیکه چشمام پر از اشک بود:
همینه،عشق همینه،شکنجه،اشک،شکستن و خورد شدن و در انتها هم تقلا برای فراموشی!پس امشب تا میتونی خودت و خالی  کن تا برای فردا سبک تر بشی!
و  از سالن پارتی خارج شدم...
پایان پارت پنجاه و دوم

sorryWhere stories live. Discover now