قسمت هفتم.

611 48 1
                                    


#پارت_هفتم :
قلبم تند تند میزد و اون در حالی که چشماش رو بسته بود من رو بطرف خودش چرخوند.هر لحظه به من نزدیک تر می شد،یعنی چی؟؟ببینم، الان ایشون میخواد چیکار کنه ؟؟؟الان که شرفم بره زیره سوال!!!
دوست داشتم بهش بگم که من پریر نیستم اما فقط بهش خیره شده بودم و انگار که لال شده باشم هیچ حرفی نمیزدم! اون محکم دستاش و دور کمرم حلقه کرده بود و من حتی تکون هم نمیخوردم!
اما...ناگهان در باز شد و:
هیــــــــــ زین ببینم،داری چیکار میکنی؟؟
پیشخدمته بود،وای خدا رو شکر که اومد!اوه ،اوه لیام و لویییس و نایل هم پشتش بودن و داشتند با چشم های گرد شده به صحنه ای که باهاش روبرو شده بودند نگاه میکردند!😓 لیام با تعجب گفت:
این دختره چه نسبتی با تو داره؟
😳
لوییس:
زین به این زودی به پریر خیانت کردی؟
😜
زین چشماش رو آروم باز کرد و وقتی که چهره ی من رو به جای پریر روبروی خودش دید مثل جت پرید عقب و از کنارم دور شد.😳😱😨 بعد خطاب به پسرا،همونطور که به من خیره شده بود گفت:
من فکر کردم این پریره!
😓😓😰
این رو گفت و بعد رو به من کرد:
هی!تو پریر نیستی؟؟؟
-فکر نمیکنم باشم!😛 ...شما زین هستی؟
-فکر میکنم که باشم!
😛😛
پسره یه پررو از همین الان داره دور بر میداره😡 من چطور حالا میخوام دلش رو ببرم؟؟؟😥
صدای نایل من رو از فکر در اورد همین طور که بهم نزدیک میشد میگفت:
تو کی هستی؟اینجا چیکار میکنی؟
-هیـــــــ نایل بهش نزدیک نشو!شاید یک فن خطرناک باشه!
😦
ببینم الان این آقا لیام چه زری زد؟😐 رو کردم بهش و گفتم:
مثله اینکه شما بودید که با بالشت کله ی من و داغون کردین حالا من شدم خطرناک!؟؟؟😑
پیشخدمته به لیام گفت:
نه،اون فن نیست،چون...هی بهشون بگو من کیم!
😆
-واااا اینکه پرسیدن نداره همشون میدونن که تو پیشخدمت شون هستی دیگه!!
😐
این رو که گفتم خونه رفت رو هوا!
😣
واااا اینا هم که مثل پیشخدمته مشکل دارن!حرف خنده داره آخه؟؟؟؟
😕
داشتم به این فکر میکردم که کجای حرفم خنده داره آخه واقعا داشتم نگران میشدم واسه خودم که نکنه حرفم واقعا خنده داره و من نفهمیدم که ناگهان زین گفت:
-حالا نگفتی کی هستی؟
😒
زین به من خیره شده بود و منم مونده بودم جواب چی بدم...😰 من نباید چیزی بهشون میگفتم چون قرار بود تقریبا مدیر برنامه راست و ریستش کنه اما حالا باید چیکار کنم؟؟
😥
بالاخره گفتم:
مگر اون تقریبا مدیر برنامه من رو به شما معرفی نکرد؟؟
این رو که گفتم نا گهان تقریبا مدیر برنامه و اون پیرزن جیغ جیغو هه یکدفعه مثل جنتلمن ظاهر شدند!
😄😃
وای خدا چه خوب موقعی اومدن!
🙏
-هی تانیا چرا اینقدر زود اومدی؟ما هنوز تو رو به پسرا معرفی نکردیم!
-من فقط نیم ساعت زود تر اومدم که!😐
.
.
.
حدود ربع ساعت بود که تقریبا مدیر برنامه و پیرزنه همراه با پسرا و اون پیشخدمته که نخود هر آشی هست توی اتاق داشتند صحبت میکردند و من هم روی کاناپه نشسته بودم...
...هنوز چشمام بسته بود،مثل اینکه زمانی که منتظر پسرا ها بودم به خواب رفته بودم.اومدم چشمام و باز کنم که متوجه شدم بروبچ درست کنار من نشستن و دارند صحبت میکنند،😊 شاید دارن درمورد زیبایی و جذابیت من حرف میزنن،😌 اینکه چقدر خوبه که من 6ماه باهاشونم!😊 این شد که تصمیم گرفتم پای گوش وایسم و ببینم واکنششون نسبت به من چیه!
😏
پایان پارت هفتم

sorryWhere stories live. Discover now