رو یکی از دو تا صندلی نشستم.هری هم روبروی روی اون یکی صندلی نشست.
کافه ی واقعا قشنگی بود!
نی توی لیوان آب میوه رو توی دهنم گذاشتم،به دور و برمون که نگاهی انداختم زوج های عاشقی رو میدیم که در حال صحبت کردند بودند!
هری گفت:
این جا خیلی قشنگه مگه نه؟؟؟
لبخندی زدم و گفتم:
آره خیلی قشنگه!فکر کنم بیشتر بروبچ عاشق به این جا بیان!
وقتی به خودم و هری که توی کافه کنار هم نشسته بودیم فکر کردم رنگم سرخ شد!اما بعد که یکم بیشتر به خودم و نخوده فکر کردم ،خندم گرفت!
من هنوز داشتم میخندیدم و هری هم با تعجب بهم زل زده بود!!!در میان خنده هام رو به هری گفتم:
آخه...من و تو...چه شود...!!!
هری که انگار فهمیده بود با یک لحن جدی گفت:
ببین!من الان با آقا تامی توی کافه هستم و اصلا هم کاری به تانیا خانوم ندارم!پس دیگه از این فکر های مسقره نکن!!!
چند لحظه بعد آروم زیر لب،ادامه داد:
تو اصلا در حد من نیستی!
با حرص نی و از توی دهنم بیرون آوردم:
پسره ی نخود!!!!!!
هری با تعجب گفت:
نخود؟؟!!
-بله شما نخودی دیگه!
هری از روی حرص شروع به خندیدن کرد.
بعد گفت:
که من نخودم دیگه؟؟؟
مصمم جواب دادم:
صد در صد!شک نکن!
پس از چند لحظه هری همونطور که به چشمام خیره شده بود گفت:
کدو!!!...نه!چغندر!نه،نه...شلغم!!
آره...!!!!!!!!شلغم واست عالیه!
بعد نزدیک تر اومد و لپم و کشید و گفت:
آق تامیه شلغم!
با عصبانیت لیوان آب میوه رو که دیگه خالی شده بود روی میز کوبوندم و بلند رو به گارسون گفتم:
من یک لیوان دیگه هم میخوام!!!
هری کمی فکر کرد و گفت:
واسه منم بیارید!
.
.
.
لیوان خالی رو روی میز گذاشتم ،هری هم درست بعد از من لیوان خالیش رو روی میز گذاشت یکی از ابروهاش رو بالا اورد و بلند گفت:
من یک لیوان دیگه هم میخورم!
آروم زیر لبم گفتم:
مثل اینکه این نخود کم نمیاره!
هری که انگار حرفم رو شنیده بود رو به من گفت:
نخیر!منه نخود جلوی توی شلغم کم نمیارم!امروز لهت میکنم!!!!
بعد از این حرف هری من هم بلند گفتم:
اینجوریه؟؟پس من هم یک لیوان دیگه میخوام!
.
.
.
لیوان ششم رو هم که خوردیم،عاجزانه رو به هری گفتم:
من تسلیم شدم، نخود!
هری با خنده گفت:
شلغم رو له کردم!
دیگه تحمل نداشتیم!باکمون پره پر شده بود!با یک حرکت هر جفتمون به سمت دستشویی خیز برداشتیم!!!
...توی دستشویی بودم و میخواستم بیرون بیا که یکی از دختر هایی توی دستشویی بود بهم نگاه کرد و با تعجب گفت:
هی...!تو اینجا چیکار میکنی؟
با تعجب گفتم:
منظورت چیه؟؟
دختر شروع به جیغ کشیدن کرد و بعد با چند نفره دیگه من و از دستشویی پرت کردند بیرون!
وقتی هری رو دیدم گفتم:
فکر کنم مردم مرض دارند!آخه مگه من چیکار کردم؟؟
هری با خنده رو به من گفت:
آخه حاج تامی!زشت نیست برید توی دستشویی خواهران؟؟؟
اون لحظه بود که فهمیدم چه قلطی کردم!.
.
داشتیم از کافه بیرون می اومدیم که ناگهان نایل رو روبروی خودمون دیدیم،نایل وقتی من و هری رو دید با خشم بهمون زل زد!
بعد از چند لحظه فهمیدم که به دستای من و هری که توی هم قفل شده بودند نگاه میکنه!پس بلافاصله دستم و از توی دست هری کنار کشیدم و رو به نایل گفتم:
تو اینجا چیکار میکنی؟
رو به من و هری گفت:
شما ها کجا بودید؟؟؟کل شهر رو دنبالتون گشتیم!حالا زود تر بیایید بریم تا کسی نشناختتمون!
داشتم با هری و نایل توی پیاده رو راه میرفتیم تا به ون پسرا برسیم.
هری رو به من گفت:
شلغم!امروز خیلی خوش گذشت!
رویم رو به طرف نخود چرخوندم و یک لبخند مهربون تحویلش دادم!
نایل هم با اخم رو به ما دوتا گفت:
تند تر راه برید دیگه!!!!
هنوز حرف نایل تموم نشده بود که یک دختر از عقب جیغ زد:
عررررررر!!!ببینم اون هری نیست؟؟؟
کار از کار گذشته بود،اون فن نایل و هری رو شناخته بود!
...هرچی میدویدیم تعداد فن هایی که دنبالمون میومدن بیشتر میشد!
تا اینکه هری رو به من گفت:
تانیا نباید کسی تو رو با ما ببینه! پس بهتره تو و نایل از اینجا دور بشید منم سر این دخترا رو گرم میکنم!
هری به طرف طرفدار ها رفت.
نایل دستش رو به طرفم گرفت:
تانیا بریم؟؟
دست نایل رو گرفتم و باهم از هری دور شدیم.
وقتی دست نایل رو گرفتم،احساس متفاوتی داشتم!خیلی متفاوت تر از زمانی که دست هری رو گرفته بودم!
پایان پارت سی و هفتم
YOU ARE READING
sorry
FanfictionSorry همچی با یک ماموریت شروع شد،اما خیلی زود همچی پیچیده شد؛قرار بود فقط یک دل به دام بیوفته ولی قلب های زیادی درگیر شدن.. -Barbara Palvine -Zayn Malik -Niall Horan -Harry Styles