قسمت نود و نه.

365 29 2
                                    

پارت نود و نهم:
به چشمای آبیش خیره شدم،انگار تمام دنیا خاموش شده بود و فقط من بودم و نایل!نایل به الیور گفته بود اون تنها کسی نیست که بهم اهمیت میده،این همون چیزی که من همیشه آرزوش و داشتم مگه نه؟اما صبر کن ببینم!نایل تنخا کسی  تبود که این و گفت
نگاهم و به سمت نفر بعدی چرخوندم قلبم توی سینم ایستاد،زین؟؟؟این واقعا با عقل جور درنمیاد اون اصلا مجبور نیست تظاهر کنه که اینجوری عاشقمه.."اما شاید اون تظاهر نمی .."یک صدا توی وجودم این جمله و گفت اما من قبل از اینکه تمومش کنه خفش کردم
وقتی چشمم به هری افتاد شوکه شدم و به طرز مزخرفی شروع به سرفه کردن کردم این دیگه خیلی زیادی بود
صدای الیور من و از فکرم بیرون اورد،اون اخم کرده بود و درست مثل من واضح بود که شوکه شده:
حالا تو به کدوما اهمیت میدی؟؟
-چییی؟؟
با تعجب پرسیدم
نفس عمیقی کشید و ابروهاش و بالا داد:
دارم ازت میپرسم بخاطر کدومشون که تغییر کردی
جواب این سوال ساده بود"نایل"اما اوضاع دور و برم اینقدر شلوغ پلوق بود که من مغزم از کار افتاده بود و نمیتونستم ازش استفاده کنم و انگار الیور میخواست من و به چالش بکشه
به جمعیتی که با کنجکاوی به ما خیره شده بودن و ملیسا،سوفیا،لیام،کندل و...تقریبا کل مهمونا جزوشون بودن نگاهی انداختم و سعی کردم لبخند مصنوعی بزنم تا اوضاع و عادی، چیزی که خیلی ازش دوره نشون بدم:
الیور...
بعد نگاهم و به سمت اون سه تا چرخوندم:
میتونیم یک جای دیگه حرف بزنیم؟
.
کنار نرده های ایستادم و نفس عمیقی کشیدم،نیاز داشتم فکر کنم و ذهن بهم ریختم و مرتب کنم و واسه اتفاقای رور و برم به یک توضیح برسم
تقریبا به نتیجه رسیده بودم،همچی خیلی ساده تر از اون چیزی که فکر میکردم قابل توضیح شده بود باید امشب همچی و واسشون روشن کنم
بعد از چند لحظه الیور و پشت سرش پسرا به نزدیکیم اومدن،جایی که فقط ما پنج تا بودیم
زین دستاش توی جیب شلوارش بود و خیلی کلافه بنظر میرسید،هری با نگرانی بهم زل زده بود و نایلم انگار..مثل من گیج شده بود
-خب،خب..نمیخوای بهمون بگی بین این جمع کدوم دو نفر قراره بهم برسن؟؟؟
الیور به پسرا نگاهی خاص انداخت و پرسید،من  درکش میکردم چون امشب دلش و شکسته بودم انا اوت زیادی داره رو اعصابم راه میره
نفس عمیقی کشیدم:
بزار همچی و بهت توضیح بدم
یک قدم به سمت هری برداشتم و همونطور که به چشمامش زل زده بودم رو به الیور ادامه دادم:
من و هری..خب..
کمی به خاطراتم باهاش فکر کردم:
اون مثل یک دوست برامه،یک دوست خاص!شاید...بهترین دوست!اما فقط همین، و شرط میبندم واسه اونم من،چیزه بیشتری نباشم
هری لرزید و یک قدم به عقب برداشت اما دلیلش و نمیفهمیدم،من فقط حقیقت و گفته بودم
نفس عمیقی کشیدم و چند قدم دیگه برداشتم و حالا روبروی زین بودم:
من و زین..
زین به چشمام زل زد و منتظر بود،رابطم باهاش یوم گیج کننده بود:
الیور بیت من و زین چیزی نیست و نبود،اون دلیلای خودش و داشت و منم همینطور..پس مجبور شدیم نقش عاشقای دروغین و بازی کنیم
الیور ساکت بود و فقط گوش میداد،زین چشمامش و بست و گوشه لبش و گاز گرفت.انگار..با گوش دادن به کلمه به کلمه حرفام درد میکشید
سرم و به سمت نایل چرخوندم:
من و اون..
نایل سرش و پایین انداخته بود ،ادامه دادم:
بین من و اون..فقط..یه چیز قبل از اینکه شروع بشه تموم شد!
زین و هری با تعجب بهم نگاه کردن و نایل فقط آه کشید،همینه،شاید در حقیقت بین من و نایل فقط همین بوده
به سمت الیور رفتم،به چشمای پر از دردش خیره شدم:
دیدی،قرار نیست کسی به کسی برسه
و یکدفعه لبم و روی لباش گذاشتم،اون شوکه شد و خودش عقب کشید اما خیلی زود دوباره به سمتم برگشت و دستش و دور کمرم گذاشت..
یکدفعه خودم و عقب کشیدم به زمین خیره شدم:
الیور..من بخاطر همه چیز متاسفم،اما..این بوسه تنها چیزی بود که میتونستم بعد از اون عشق بهت بدم و باید بهت بگم بین من و تو هم دیگه چیزی نیست
مکث کردم و ادامه دادم:
تو لورن خودت و داری!کسی که واقعا عاشقته جوری که بخاطرت هرکاری میکنه!من ..آرزو دارم که یکی مثل اون دوستم داشته باشه!پس ازش نهایت استفاده رو بکن!
بعد به طرف پسرا چرخیدم:
مرسی که امشب به فکرم بودین و خواستید بهم کمک کنین،واقعا ممنونم
این و گفتم و بلافاصله ترکشون کردم
--------
پايان فسمت نود و نه

sorryWhere stories live. Discover now