قسمت پنجاه و چهارم.

459 39 0
                                    

من و هری کنار هم ایستاده بودیم و نایل کمی عقب تر از ما بود،ملیسا،سوفیا،لیام،النور ،لویی و زین هم بودند.
مادر کندل که کنار آقای پیتر بود به من و هری نزدیک تر شد و رو به هری گفت:
هری،این چه کاری بود که امشب کردی؟؟؟
هری همونطور که به زمین نگاه میکردم،گفت:
نمی فهمم،من چیکار کردم؟؟؟
-هه،نبایدم بدونی!آخه تو که اشکای کندلم و ندیدی!تو که ندیدی امشب چقدر دلش شکسته بود!آخه هری،ما با هم صحبت کرده بودیم،تو که همه چیز و قبول کرده بودی!
کمی مکث کرد و بعد به من اشاره کرد و ادامه داد:
پس چرا امشب با این رقصیدی؟؟؟چرا تا الان با این بودی؟؟؟هری مطمئن باش که از کارت به راحتی نمیگذرم تو باید...
پریدم وسط حرفش:
همش تقصیر منه!نباید هری رو سرزنش کنید!
با خشم به من نگاه کرد:
نگران نباش،به حساب تو یکی هم خواهیم رسید!
آقای پیتر با اخمی که کاملا منظورش و میفهمیدم،رو بهم گفت:
شما دو تا الان عاشق هم شدید و این اصلا خوب نیست!هری میفهمی که تو به کندل خیانت کردی؟؟
ببینم ایشون دقیقا الان چه زری زد؟؟من و هری عاشق همیم؟؟؟؟؟؟؟
رو به هری گفتم:
هری..!!!!اینا دارن چی میگن؟؟چرا ساکتی؟؟؟چرا نمیگی که اشتباه میکنند؟؟؟؟
هری آروم زیر لبش گفت:
حرفای ما هیچ تاثیری نداره!
خانوم جنر نفس عمیقی کشید و با لحن کاملا جدی گفت:
خب،با این وضع،هری تو تنبیه سختی خواهی داشت و تو تانیا...
به چشماش خیره شدم،آقای پیتر ادامه داد:
تو باید همین الان اینجا رو ترک کنی!!!!!
پسرا همزمان گفتند:
هییی،یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟
خانوم جنر جواب داد:
مگر اینکه دلیل قانع کننده ای واسه کاراتون بیارید!!
آشفته شده بودم!بهشون بگم دلیل کارهای امشبم چی بود؟؟؟آخه،من که نمیتونم الان جلوی همه بگم واسه اینکه از عشق نایل فرار کنم به هری پناه بردم،من که نمیتونم بگم تنها دلیل کارای امشبم نایل بوده!نه!کسی نباید درمورد احساسم بدونه حتی اگه لازم بشه اینجا رو ترک میکنم و واسه همیشه میرم!
****هری:
دلیل قانع کننده؟؟هه،من هنوز خودم هم دلیل کارهام و نمیدونم!وقتی چشمم به صورت تانیا میوفته دیگه واسه کارهام دلیلی ندارم!من هنوز خودم هم به احساسم شک دارم...اما اگه،تانیا از اینجا بره چی؟من هیچ دلیلی نمیتونم بیارم!اما تنها چیزه که الان میدونم اینکه به هرقیمتی شده نباید بزارم تانیا از اینجا بره!
****نایل:
من باید یک کاری بکنم! من مطمئن نیستم که تانیا احساسش به من چیه،اما...هر وقت به چشماش خیره میشم،چشماش میگه که اونم مثل من عاشقه!به هر حال؛حتی اگه اون عاشقم نباشه حق نداره من و رها کنه و از اینجا بره!!ولی،چطور جلوی رفتنش رو بگیرم؟
***تانیا:
بعتد از چند لحظه آقای پیتر گفت:
دلیلی که نداشتید،حرفاتونم مارو قانع نکرد!تانیا تو باید اینجا رو ترک کنی،همین امشب!!!وسایلت آمادست،هر چه زودتر از اینجا برو چون با این وضع، بودنت به نفع هیچکس نیست!
ساکی رو که گوشه ی دیوار بود برداشتم،بدون کلمه ای به طرف در رفتم،دستگیر در و کشیدم هنوز پام و بیرون نزاشته بودم که ناگهان زین گفت:
تانیا دیگه پنهون کاری بسه!!!!بیا به همه رابطمون و بگیم!آخه به چه قیمتی باید اونو از همه پنهان کنیم؟؟چرا دلیل کارای امشبت و به بقیه نمیگی؟؟
با تعجب به طرف زین چرخیدم،زین بعد از کمی مکث،به طرف هری رفت و گفت:
هری دلایل کارهات رو به همه بگو،بگو که بخاطر خواهش من اینکار و کردی،بگو که به دلیل رابطه من و تانیا اینکار و کردی!
هری باتعجب گفت:
بخاطر تو و تانیا اینکار و کردم؟؟؟؟؟؟؟؟
-آره دیگه!!امشب،منم مجبور بودم توی پارتی با پری باشم،اما از اونجایی که تانیا با دین من در کنار پری دلش میشکست،تو بهم قول دادی تا فقط امشب جای خالیم و واسش پر کنی!
بعد زین رو به آقای پیتر گفت:
پری هم که امشب با من بهم زد،پس کار من دیگه خیانتی حساب نمیشه!
کلا هنگ کرده بودم!من بخاطر زین دلم میشکست؟؟؟الان دقیقا اون خدای شررات داشت چه چرت و پرتایی رو بلغور میکرد؟؟
لویی گفت:
زین!تو و تانیا؟؟؟؟؟؟
-چیه؟بهم نمیاییم؟؟؟
آقای پیتر که کلی ذوق کرده بود از اینکه بلاخره زین عاشقم شده،گفت:
پس با این حساب بین تانیا و هری هیچی نیست؟؟؟
-نخیر،بین اون دو تا هیچی نیست.پس دلیلی واشه تنبیه کسی نمیمونه!!
لیام،لویی،النور،سوفیا،نایل و هری و خانوم جنر با چشایی که به اندازه سکه های ده تومنی شده بود به زین نگاه میکردن که بطرفم اومد، دستش و دور گردنم انداخت و با لحنی خاص گفت:
عشقم،بریم توی بالکن هوایی بخوریم؟؟؟؟
...........
بعد از اینکه وارد بالکن شدیم زین بلا فاصله ازم دور شد و دومتر فاصله گرفت:
اق اققققققق حالم بد شد،آخه کی میتونه عاشق تو یکی بشه؟؟؟
من که هنوز  معنی کاراش رو نفهمیده بودم گفتم:
خب کسی مجبورت نکرده بود!
زین بطرفم برگشت:
اتفاقا مجبور بودم!!
من که دیگه کلا گیج شده بودم،درست مثل یک عدد علامت سوال بهش خیره شدم تا اینکه ادامه داد:
تانیا،من به پیشنهادت فکر کردم!و قبولش میکنم!
-باو کشتی مارو!!!کدوم پیشنهاد؟؟؟
-اینکه وانمود کنم عاشق یک دخترم تا احساس پری رو نسبت به خودم بفهمم و میخوام اون دختر تو باشی!
بگوووووو چرا امشب اون حرفا رو زد،گربه که واسه رضای خدا موش نمیگیره!
گفتم:
آخه تو هنوز به پری امیدواری؟؟؟؟
-اون من و دوست داره،این و مطمئنم،از نگاهاش همه چی معلومه!
اگه این اتفاق میوفتاد و من وزین نقش بازی میکردیم،خیلی خوب میشد!اینجوری منم یکجوری حداقل جلوی آقای پیتر،به ماموریتم عمل کرده بودم و راحت میشدم!ولی با این حال به راحتی تسلیم نشدم:
من شرط دارم!باید از این به بعد بزاری شبا روی تختم بخوابم!
-قبوله،باید واسه فردا شب توی پارتی خوب نقش بازی کنیم تا ببینیم پری چیکار میکنه!
پایان پارت پنجاه و چهارم

sorryWhere stories live. Discover now