پارت دوازدهم.

531 47 8
                                    


#پارت_دوازدهم :
پیشخدمته تنبله نخود روی کاناپه دراز کشیده بود و تلویزیون می دید.بقیه هم توی موبایل هاشون بودن،وای خدا دوباره حوصلم سر رفته!قبلا توی خونه سلنا هم حوصلم تنهایی سر میرفت ولی اینجا که دیگه پنج تا آدم دیگه بودن و دیگه تنها نبودم، ولی بازم حوصلم سر رفته بود!وای خدا داشتم دیوونه میشدم!ناگهان یاد پیشنهاد مسخره نایل افتادم و شاید باورتون نشه ولی آماده شدم که برم کاموا بخرم!!!هنوز به دم در نرسیده بودم که یکی داد زد:
-صبر کن!
پیشخدمته نخود بود،با تعجب گفتم:
چیه؟
گفت:
تونمیتونی بیرون بری!
-چرا؟
-چون بنظرت اگه بعدا بفهمن این جا، جاییه که توش واندایرکشن زندگی میکردن و یکی بگه یه دختر رو دیدم که اون هم توی همون واحد بوده،بقیه در این مورد چی فکر میکنن؟؟؟؟
حق با اون بود!اینجوری خیلی زشت میشد ولی آخه یکی به من بگه این چه ربطی به این نخود داره؟؟؟؟؟
با بغض گفتم:
پس من الان اینجا زندونیم؟؟؟
-دقیقا زدی به هدف!^_^
یک دفعه نایل از جاش بلند شد و داشت به سمت در میرفت که از خونه بیرون بره اما ناگهان بین راه ایستاد و رو به پیشخدمته گفت:
من که اجازه دارم بیرون برم؟!
.
.
.
دیگه شب شده بود اما هنوز نایل برنگشته بود!نمیخواستم باور کنم ولی انگار نگرانش شده بودم!پیشخدمته داشت فوتبال تماشا نگاه میگرد میخواستم از این حال کسل در بیام پس کنارش نشستم و با ذوق شروع به تماشا کردن کردم!
پیشخدمته با تعجب به من خیره شده بود مگه چیه؟فوتبال دیدن من مگه تعجب داره؟بعد با یه حالت شیطنت آمیز کنترل و برداشت و :
-هی چرا کانال تلویزیون و عوض کردی ؟داشتم میدیدم!
رو کرد به من و گفت:
ولی من میخوام این برنامه رو ببینم!
یعنی واقعا میخواد آموزش آشپزی تماشا کنه؟
 با حرص از جام بلند شدم و کناره زین نشستم،زین سرش توی گوشیش بود فکر کنم داشت به یکی اس میداد!از فوضولی سرم رو خم کردم که ببینم داره چیکار میکنه که:
هیــــــــ!تانیا برو عقب!اینجا هم ولم نمیکنی؟؟؟
با خشم رفتم عقب از شدت خشمم دو تا دستام و اوردم بالا که مثلا بزنم توی سرش که یکدفه نایل درو باز کرد و من و تو اون وضعیت دید !با خجالت دستام و پایین اوردم-_-
-بچه ها شام آمادست!
لیام بود!مگه آشپزی بلده؟
-واسه من درست نکردی؟چرا 4 تا بشقاب روی میزه؟
-هی آقا نایل!دیر وقت میای خونه اون وقت انتظار شامم داری؟
نایل با حرص پاکتی که توی دستش بود و توی اتاقش پرت کرد و رفت توی اتاقش!
-هی لیام مردیم از بس که املت خوردیم!
-پس چی آقا لوییس؟منم یه پسرم مثه تو!انتظار داری واست هفت رنگ پلو درست کنم؟
بی ادب واسه منم غذا درست نکرده!اون چهار تا شامشون و دیگه خورده بودن اما من تازه دلم به قار و قور افتاده بود!پس به آشپزخونه رفتم و دست به کار شدم!
.
.
.
نایل روی یکی از صندلی های میز ناهار خوری نشست و با تعجب به غذایی که واسه شام درست کرده بودم خیره شده بود:
این رو واسه من و خودت پختی؟
-اوهوم!
نایل با ذوق شروع کرد به غذا خوردن!یعنی مثل قحطی زده ها غذا میخورد!
با تعجب بهش خیره شده بودم که ناگهان نایل بالاخره دست از خوردن برداشت و گفت:
مگه چیه؟؟؟تو هم اگه سه ماه هرشب املت های لیام و میخوردی همینطوری میخوردی دیگه!
-نایــــــــــــــــــــــــــــــل!!!!
-غلط کردم لیام!اصلا تانیا تو اگر املت های لیام رو بخوری دیگه دلت نمیخواد غیر از اون ها چیز دیگه ای بخوری!
نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداختم و گفتم:
بلی!کاملا با طرز خوردن شما متوجه شدم!
سرم رو که برگردوندم دیدم پنج جفت چشم گرسنه به سفره غذا زل زدن!به درک!حقشونه!
.
.
.
بعد از مسواک به سمت بالکن رفتم میخواستم یک نگاهی به منظره شهر بکنم و بعد برم روی کاناپه بخوابم!آخه زین من و به اتاق راه نمی داد که!
داشتم به سمت کاناپه میرفتم که یک صدایی من و میخکوب کرد:
تانیا صبر کن!
چراغ ها خاموش بود به سختی چهرش رو تشخیص دادم،نایل بود که توی دستش یک بسته بود،همونی که وقتی از بیرو ن اومده بود توی دستش بود!
بسته رو بطرفم گرفت و گفت:
بفرما!اینم کامواهایی که میخواستی بخری اما نتونستی!
ببینم این،اون موقع ذهنه من رو خونده بود؟
-تانیا،6 رنگ خریدم که واسه ما پنج تاهم ،شال گردن ببافی!
-بله؟
-خب اینجوری شش برابر دیرتر حوصلت سر میره!
-باشه اما چرا شش تا؟شما که چهار تایین بامنم میشین پنج تا که!
یعنی میخواد واسه اون نخوده هم ببافم؟
-ما پنج تاییم که!من و لیام و هری و...
-هری دیگه کیه؟؟o_O
-هری رو نمیشناسی؟؟
نمیخواستم جلوش کم بیارم پس گفتم:
چرا،چرا میشناسمش!
اون شبم خوابم نمیبرد!اما نه بخاطر سرما!بخاطر اینکه تو کف این بودم که هری کیه آیا؟؟
...
صبح از همه دیر تر از خواب بیدار شدم،دنبال یک راه بودم که بفهمم این یارو هری کیه؟ناگهان فکری به ذهنم رسید!
فریاد زدم:
هریـــــــــ کارت دارم!
ولی پیشخدمته روش رو برگردوند و گفت:
بله؟
با تعجب گفتم:
من گفتم هریـــــ کارت دارم!
-خب من هریم دیگه!!!
یا خداااااااا این یارو نخوده مگه پیشخدمت
نيست؟
پايان پارت دوازدهم

sorryWhere stories live. Discover now