قسمت پنجاه و ششم.

468 39 0
                                    

لیام گفت:
پس دخترا با یک ماشین بیان ما هم با یک ماشین جدا گونه بریم به مهمونی دیگه؟؟؟؟
ملیسا گفت:
آره دیگه..
لویی کمی فکر کرد و گفت:
اصلا چطوره تا سالن پارتی کورس بزاریم؟؟؟
کندل با یک حالت خاص گفت:
هیــــــــــ لویی!این ناعادلانه است!
-چطور؟؟
کندل جواب داد:
به جز من توی دخترا هیچکس رانندگیش تعرفی نداره،منم که با این لباسم نمیتونم درست گاز بدم چه برسه با شما ها مسابقه بدیم!
سوفیا گفت:
هیــــــــــ تانیا!!!کجایی تو؟؟؟دختر منتظرت توییم ها!!!
درهمون حالیکه داشتم با عجله از پله ها پایین میرفتم داد زدم:
اومدم،اومدم!
.
خب بریم،من آماده ام!
همه با تعجب بهم خیره شدن!النور گفت:
دختر ناموسا مشکی زیادی بهت میاد!
سوفیا هم اضافه کرد:
وقتی موهات و این مدلی پشت سرت جمع میکنی خیلی ناز میشیاااا!
ملیسا گفت:
ولی فکر نمی کنی یکم زیادی پیرهنت بلنده؟؟
بلافاصله جواب دادم:
من یک بار لباس تنگ و کوتاه پوشیدم واسه هفت پشتم کافیه!
نایل و هری همزمان گفتند:
به شدت موافقیم!!!
پسرا و دخترا دیگه داشتند سوار ماشین ها میشدند که داد زدم:
هیی، لویی من با کورس موافقم!
لیام گفت:
تانیا ولی...
پریدم وسط حرفش:
من رانندگی میکنم!!!
کندل باطعنه گفت:
مگه پیشخدمت ها هم رانندگی بلدن؟؟؟
زین یَک چشم خوره ای بهش رفت که النور رو به کندل گفت:
دختر جان،سر به سر دوست دختر زین نزار،بد می بینی!
سوفیا گفت:
به هرحال،با این حساب قراره کورس بزاریم،پسرا آماده باخت باشین!
زین گفت:
هه! یه مشت دختر میخوان از وان دایــرکشن تو کورس برنده شن؟؟؟؟
.
.
.
هر پنج تا دختری که سوار ماشین بودیم داشتیم از ته سرمون جیغ میزدیم!!!!!
سوفیا که جلو،روی صندلی بغلم شسته بود رو کرد به طرفم و گفت:
هی تانیا!تو که داری رانندگی میکنی دیگه چرا جیغ میزنی؟؟؟؟؟
-خو سوفیا من باره اولمه که دارم با این سرعت رانندگی میکنم!حالا دیوثا هرچی هم گاز میدم بهشون نمی رسیـــــــم:/
-ناموسا بار اولته؟؟
-اوهوم
-پس هر چقدر میخوای جیغ بزن عزیزم^_^
-مرسی
و دوباره شروع کردیم،منم همزمان هم نعره میزدم و هم گاز میدادم!!!!
..
داشتیم پشت سرشون تعقیبشون میکردیم و هنوز بهشون نرسیده بودیم!!بیشعور نایل،رانندگیش حرف نداشت!!!
ناگهان ماشین و کنار خیابون نگه داشتند!وقتی به کنارشون رسیدیم توقف کردیم،النور سرش و از شیشه ماشین بیرون اورد و گفت:
چی شد؟؟؟
لیام در حالیکه نیشش تا بناگوشش باز بود بدون توجه به حرف النور،گفت:
هی دخترا!یه سوسک تو ماشینتونه!!
بعد از این حرف لیام،هر پنجتامون دوباره شروع کردیم به جیغ زدن!!!!!!
بعد از چند دقیقه که من متوجه هِرهِرهای اون بیشعورا شدم، نفس عمیقی کشیدم  و رو به دخترا گفتم:
اسکولمون کردن بابا:/
بعد از این حرف من دخترا هم که بلاخره دوهزاریشون افتاده بود با اخم به لیام خیره شدند!
زین رو به من کرد و گفت:
آخه توهه دماغ گنده چطور میخوای از ما  ببری؟؟
بعد از این حرفش،جعبه ی دستمال کاغذی از جلوی شیشه ماشین برداشتم و به طرفش پرتاب کردم،زین هم جاخالی داد و جعبه شترق!!!چسبید به صورت نایل!!
نایل که کلا هنگ کرده بود و صورتش از شدت اون برخورد قرمز شده بود،رو به من کرد و گفت:
مگه من چی گفتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که سرخ شده بودم،از شدت خجالت پام و روی پدال گاز گذاشتم و فشار دادم تا سریع تر از اون موقعیت فرار کنم!!
.
.
.
ملیسا با تعجب گفتم:
هی،چرا پسرا دوباره توقف کردن؟؟؟!!!!
گفتم:
حتما دوباره میخوان مسخرمون کنن،بهتر محلشون نزاریم و راه خودمون و بریم!!
سوفیا گفتم:
نخیر ایندفعه فرق داره!ماشینشون پنچر کرده!!ولی ما بهتره بریم،حقشونه!!!
.
.
.
از ماشین پیاده شدیم،جیغ زدیم:
ما بردیــــــــــــــــــــم!!!
بانگرانی رو به دخترا گفتم:
پس پسرا چرا هنوز پیداشون نشده؟؟؟
-گفتم که،پنچر کردن.
جواب دادم:
خب،تا حالا می بایست پنچرگیری کرده باشن!
بعد از این حرفم همه زدن زیر خنده و منم با تعجب بهشون خیره شدم!
کندل گفتم:
بابا مگه اینا پنچر گیری بلدن؟؟؟؟
کمی فک کردم بعد سوار ماشین شدم اما قبل رفتن،رو به دخترا گفتم:
پس من میرم کمک!
ملیسا گفت:
آخه کسی نیست بهش بگه مگه تو پنچرگیری بلدی؟؟؟؟
.
.
.


از ماشین پیاده شدم و به طرفشون رفتم:
چی شد؟؟مگه قرار نبود مسابقه رو برنده شین؟؟؟
لیام درحالیکه یک تایر توی دستش بود گفت:
شانس اوردید -_-
زین با طعنه گفت:
تو دیگه واس چی اومدی؟؟؟مثلا میخوای چیکار کنی؟
لیام هم گفت:
باید پنچر گیری کنیم!تو بلدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-نگاهی به تایر توی دستش انداختم و گفتم:
تو که بلدی چرا معطلی؟؟
لیام کمی مکث کرد و گفت:
چیزه...
بعد خم شد و و کمی با تایر ماشین ور رفت اما نخیر...!بلاخره حوصلم سر رفت و تایر و از دستش گرفتم:
تو برو عقب و فقط تماشا کن!
.
.
.
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم،رو به پسرا که با چشم های گرد شدشون بهم خیره شده بودن گفتم:
خب،تموم شد،فقط یکم دستام کثیف شد^_^
لویی با تعجب گفت:
خوشگل که هستی،لباس مشکی هم که بهت میاد،
لیام ادامه داد:
خوب میرقصی،پنچرگیری هم که بلدی!!!!
لویی اضافه کرد:
دست پختتم که حرف نداره!!
داشتم با تبسم بهشون نگاه میکردم که خدای شررات گفت:
البته اضافه کنم،دماغ گنده هم هست!
هری هم گفت:
کمی تا حدی هم شلغمه!
نایل با تمسخر گفت:
عجب جونوری بشه این شلغمه دماغ گنده...!
بعد از این حرفاشون ،ناگهان از جام پریدم!!به سمت ماشین رفتم و رو بهشون گفتم:
بهتره زود تر به پارتی بریم ،منتظرمونن،زین تو هم دیگه اینقدر قدقد نکن!
زین گفتم:
واااا عشقمممممممم؟؟
-خیلی خوب،عشقمممممم عمرممممم میشه بتمرگی تو ماشین بریم پارتی؟؟؟
.
.
.
عجب سالنی!O__o
همه در حال رقصیدن بودن،موزیک هم اینقدر صداش بلند بود که داشتم کر میشدم!!!!
روی یکی از صندلی های خالی نشستم، به اطرافم نگاهی انداختم،ناگهان روبروم نایل و دیدم که روی یکی از صندلی ها نشسته بود و کنارش یک صندلی خالی بود،چقدر توی اون کت شلوار مشکی جذاب شد بود!!!بهش خیره شده بودم که ناگهان اونم چشمش بهم افتاد!!!!
دیگه همه چی رو از یاد برده بودم!!از روی صندلیم بلند شدم تا کنارش بشینم،دیگه هیچی برام مهم نبود، جز نایل!فقط میخواستم با اون باشم! هنوز چند قدمی برنداشته بودم که ملیسا روی صندلی خالی،کنار نایل نشست!!!
چشم خوره ای به نایل رفتم و دوباره سره جام نشستم.
یکدفعه چشمم به هری افتاد که  اونم روی یکی از صندلی ها نشسته بود،خواستم به کنارش برم و یکم باهاش بحرفم تا از تنهایی دربیام که ناگهان کندل روی صندلیه کنار هری نشست!هری داشت به من نگاه میکرد،روم رو از طرفش به نشونه اینکه ناراحت شدم برگردوندم،انگار باید تنها اینجا همینجا بشینم!
یکدفعه نایل و هری همزمان از روی صندلی هاشون بلند شدن!!!
هی ببینم،نکنه این دو تا میخوان بیان و کنار من بشینن؟؟؟!!آخه کنارم یک صندلی خالی که بیشتر نیست!!نگاهی به صندلی خالی کنارم انداختم و بعد با اضطراب به پسرا که داشتن هر لحظه بهم نزدیکتر میشدن خیره شدم!
اما ایندفعه،ناگهان،زین از عقب اومد و زود تر از نایل و هری روی صندلی کنارم نشست و دستش و دور گردنم انداخت و رو بهم گفت:
حال عشقه من چطوره؟؟؟؟؟؟؟
پایان پارت پنجاه و ششم

sorryWhere stories live. Discover now