قسمت سي ام.

441 41 4
                                    

از شدت جیغ زیبای من پسرا سرجاشون خشکشون زد!بعد هم هر پنج تاشون روشون رو به طرفم چرخوندند،همشون داشتند با تعجب به من نگاه میکردند !
من آروم قدم هام رو برداشتم و به هری و نایل نزدیک شدم.بعد رو به هری گفتم:
هری اصلا حالت خوب نیست!تو نمی تونی با این حالت به استودیو بری و تمرین کنی!!
هری به چشمام خیره شد و با مهربونی گفت:
اما من حالم خوبه!
-نه!اصلا اینطور که میگی نیست!امروز هیچکس به تمرین نمیره!
نایل همونطور که داشت رویش رو به طرف در میچرخوند تا ازخونه بیرون بره میگفت:
اما تانیا ما خوبیم،پس به تمرین...
نزاشتم حرفش رو کامل بزنه،دستش و گرفتم،با جدیت توی چشم های آبی رنگش خیره شدم و گفتم:
مثل اینکه نمی فهمی؟نایل!تو رنگت پریده!داری میلرزی!هی سرفه میکنی،تب هم که داری!
یه نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم:
پس محاله که با این وضعیتت بزارم از اینجا بیرون بری!!!
جمله ی آخر رو با یک جدیتی گفتم که خودمم تو کفش موندم!
توی فکر بودم که لوییس زد زیره خنده!با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:
به چی داری میخندی؟
لوییس گفت:
یه لحظه به یاد مامانم افتادم!درست مثل اون حرف میزنی!
لیام گفت:
در ضمن،این هری و نایل یک لجباز هایی هستند که نگو!
زین:
پس محاله که قبول کنند و قیده استودیو رفتن و بزنن!
رو به پسرا گفتم:
اولا من مامانتون نیستم!دوما من از این دو تا لجباز ترم!
رو به زین ادامه دادم:
پس محاله قبول کنم که امروز به استودیو برید!!
.
با کمک پسرا دو تا مبل ها رو به نزدیکی هم کشوندیم و بعد به دستور من،نایل و هری روی دو تا مبل ها خوابیدند!
با اینکه میدونستم اگر الان بقیه پسرا به استودیو برن تمام اتفاقات رو به آقای پیتر گزارش میدن و اونم پدر من رو در میاره که چرا به نایل و هری توجه کردم،اما رو به لیام و زین و لوییس گفتم:
شما میتونید برید به استودیو!
هری با تعجب گفت:
یعنی چی؟
-به شما دو تا که نچسبیدن!بزار اون سه تا برن به کار هاشون برسند!
.
حالا فقط ما سه تا توی خونه بودیم!
به نزدیکی نایل و هری رفتم و دو تا دستمالی رو که خیس کرده بودم روی پیشونی هاشون گذاشتم.
هری:
پوووووف!
نایل:
پووووووووووف!
دستم و به کمرم زدم و با یک لحن جدی گفتم:
شما دو تا چتونه؟؟؟؟
هری همونطور که به سقف خیره شده بود گفت:
این خوبه که به استودیو نرفتیم و الانم مجبور نیستیم غرغر های آقای پیتر و گوش کنیم اما میتونستیم الان پیش دوستامون باشیم!
با یه لحن طعنه آمیز گفتم:
مصلا پیش کدوم دوستاتون؟
هری:
کندل!
نایل:
ملیسا!
هری با یک لحن لج دربیار رو به من گفت:
هیییی! خیلی دلم واسه کندل تنگ شده!
نایل هم پوزخندی زد و گفت:
منم که دلم واسه ی ملیسا یک ذره شده!
رو به هری گفتم:
اره توهم واقعا به اون کندل ازخودراضیه از دماغ فیل افتاده، میای!
نایل شروع به خندیدن کرد!
اما من رو به نایل کردم و گفتم:
اما فکر میکنم نایل و ملیسا خیلی بیشتر بهم میان!از اون لحاظ که هردوشون لوس و مامانی هستن!
این دفعه هری شروع به خندیدن کرد!
.
داشتم مجله میخوندم که هری گفت:
میتونم از روی مبل بلندشم؟؟
-نخیر!
نایل گفت:
چرا نخیر؟
رو به نایل کردم و با یک لحن با حال گفتم:
چون در این موقعیت من بجای مامان هاتون هستم و شما هم حق ندارید روی حرف من حرفی بزنید!
ناگهان هری با یک لحن بچگانه داد زد:
پس من پنکیک میخوااااام!
با تعجب گفتم:
بله؟؟؟؟؟؟
-مگه نگفتی الان مامانمون هستی؟؟پس من به مامانم میگم که پنکیک میخوااام!
با تعجب به هری خیره شده بودم!هری هم هی داد میزد:
پنکیک!
پنکیک!
-پنیکیــــک!
با تعجب روم رو به طرف نایل چرخوندم!بله؟؟این نایل هم داشت داد میزد که پنکیک میخواد؟؟نایل با یک لحن لوس گفت:
خب تو مامانمونی دیگه،مشکلش چیه؟؟؟هیچی دیگه...رفتم آماده شدم که برم بیرون و مواد لازم واسه پنکیک و آماده کنم!
کفشام و پوشیم،هنوز در خونه رو نبسته بودم که هری داد زد:
هی تانیاااا!
سرم رو به طرفش چرخوندم،هری گفت:
بای باییی زین!
.
پنکیک های داغ رو روی میز،روبرشون گذاشتم.هری یکی از پنکیک ها رو برداشت و یه گاز گنده زد!
بعد با تعجب رو به من کرد و گفت:
واوووو!تانیا اینا معرکه هستند!مزشون درست مثل پنکیک های مامانمه!
نایل همونطور که به ظرف پنکیک ها خیره شده بود با یک لحن غمگین گفت:
درسته!پنکیک های تانیا هنوزم مثل گذشته معرکست!تانیا اصلا عوض نشده،فقط من رو...
هری حرف نایل و قطع کرد و با تعجب همونطور که دهنش پر از پنکیک بود گفت:
تو و تانیا از گذشته میشناسید؟
نایل به چشم های هری خیره شد و گفت:
نه!فقط منم که الان اون رو میشناسم!
بعد با ناراحتی روی مبل دراز کشید و ملافه رو روی سرش کشید.
پایان پارت سی ام

sorryWhere stories live. Discover now