از شدت جیغ زیبای من پسرا سرجاشون خشکشون زد!بعد هم هر پنج تاشون روشون رو به طرفم چرخوندند،همشون داشتند با تعجب به من نگاه میکردند !
من آروم قدم هام رو برداشتم و به هری و نایل نزدیک شدم.بعد رو به هری گفتم:
هری اصلا حالت خوب نیست!تو نمی تونی با این حالت به استودیو بری و تمرین کنی!!
هری به چشمام خیره شد و با مهربونی گفت:
اما من حالم خوبه!
-نه!اصلا اینطور که میگی نیست!امروز هیچکس به تمرین نمیره!
نایل همونطور که داشت رویش رو به طرف در میچرخوند تا ازخونه بیرون بره میگفت:
اما تانیا ما خوبیم،پس به تمرین...
نزاشتم حرفش رو کامل بزنه،دستش و گرفتم،با جدیت توی چشم های آبی رنگش خیره شدم و گفتم:
مثل اینکه نمی فهمی؟نایل!تو رنگت پریده!داری میلرزی!هی سرفه میکنی،تب هم که داری!
یه نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم:
پس محاله که با این وضعیتت بزارم از اینجا بیرون بری!!!
جمله ی آخر رو با یک جدیتی گفتم که خودمم تو کفش موندم!
توی فکر بودم که لوییس زد زیره خنده!با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:
به چی داری میخندی؟
لوییس گفت:
یه لحظه به یاد مامانم افتادم!درست مثل اون حرف میزنی!
لیام گفت:
در ضمن،این هری و نایل یک لجباز هایی هستند که نگو!
زین:
پس محاله که قبول کنند و قیده استودیو رفتن و بزنن!
رو به پسرا گفتم:
اولا من مامانتون نیستم!دوما من از این دو تا لجباز ترم!
رو به زین ادامه دادم:
پس محاله قبول کنم که امروز به استودیو برید!!
.
با کمک پسرا دو تا مبل ها رو به نزدیکی هم کشوندیم و بعد به دستور من،نایل و هری روی دو تا مبل ها خوابیدند!
با اینکه میدونستم اگر الان بقیه پسرا به استودیو برن تمام اتفاقات رو به آقای پیتر گزارش میدن و اونم پدر من رو در میاره که چرا به نایل و هری توجه کردم،اما رو به لیام و زین و لوییس گفتم:
شما میتونید برید به استودیو!
هری با تعجب گفت:
یعنی چی؟
-به شما دو تا که نچسبیدن!بزار اون سه تا برن به کار هاشون برسند!
.
حالا فقط ما سه تا توی خونه بودیم!
به نزدیکی نایل و هری رفتم و دو تا دستمالی رو که خیس کرده بودم روی پیشونی هاشون گذاشتم.
هری:
پوووووف!
نایل:
پووووووووووف!
دستم و به کمرم زدم و با یک لحن جدی گفتم:
شما دو تا چتونه؟؟؟؟
هری همونطور که به سقف خیره شده بود گفت:
این خوبه که به استودیو نرفتیم و الانم مجبور نیستیم غرغر های آقای پیتر و گوش کنیم اما میتونستیم الان پیش دوستامون باشیم!
با یه لحن طعنه آمیز گفتم:
مصلا پیش کدوم دوستاتون؟
هری:
کندل!
نایل:
ملیسا!
هری با یک لحن لج دربیار رو به من گفت:
هیییی! خیلی دلم واسه کندل تنگ شده!
نایل هم پوزخندی زد و گفت:
منم که دلم واسه ی ملیسا یک ذره شده!
رو به هری گفتم:
اره توهم واقعا به اون کندل ازخودراضیه از دماغ فیل افتاده، میای!
نایل شروع به خندیدن کرد!
اما من رو به نایل کردم و گفتم:
اما فکر میکنم نایل و ملیسا خیلی بیشتر بهم میان!از اون لحاظ که هردوشون لوس و مامانی هستن!
این دفعه هری شروع به خندیدن کرد!
.
داشتم مجله میخوندم که هری گفت:
میتونم از روی مبل بلندشم؟؟
-نخیر!
نایل گفت:
چرا نخیر؟
رو به نایل کردم و با یک لحن با حال گفتم:
چون در این موقعیت من بجای مامان هاتون هستم و شما هم حق ندارید روی حرف من حرفی بزنید!
ناگهان هری با یک لحن بچگانه داد زد:
پس من پنکیک میخوااااام!
با تعجب گفتم:
بله؟؟؟؟؟؟
-مگه نگفتی الان مامانمون هستی؟؟پس من به مامانم میگم که پنکیک میخوااام!
با تعجب به هری خیره شده بودم!هری هم هی داد میزد:
پنکیک!
پنکیک!
-پنیکیــــک!
با تعجب روم رو به طرف نایل چرخوندم!بله؟؟این نایل هم داشت داد میزد که پنکیک میخواد؟؟نایل با یک لحن لوس گفت:
خب تو مامانمونی دیگه،مشکلش چیه؟؟؟هیچی دیگه...رفتم آماده شدم که برم بیرون و مواد لازم واسه پنکیک و آماده کنم!
کفشام و پوشیم،هنوز در خونه رو نبسته بودم که هری داد زد:
هی تانیاااا!
سرم رو به طرفش چرخوندم،هری گفت:
بای باییی زین!
.
پنکیک های داغ رو روی میز،روبرشون گذاشتم.هری یکی از پنکیک ها رو برداشت و یه گاز گنده زد!
بعد با تعجب رو به من کرد و گفت:
واوووو!تانیا اینا معرکه هستند!مزشون درست مثل پنکیک های مامانمه!
نایل همونطور که به ظرف پنکیک ها خیره شده بود با یک لحن غمگین گفت:
درسته!پنکیک های تانیا هنوزم مثل گذشته معرکست!تانیا اصلا عوض نشده،فقط من رو...
هری حرف نایل و قطع کرد و با تعجب همونطور که دهنش پر از پنکیک بود گفت:
تو و تانیا از گذشته میشناسید؟
نایل به چشم های هری خیره شد و گفت:
نه!فقط منم که الان اون رو میشناسم!
بعد با ناراحتی روی مبل دراز کشید و ملافه رو روی سرش کشید.
پایان پارت سی ام
YOU ARE READING
sorry
FanfictionSorry همچی با یک ماموریت شروع شد،اما خیلی زود همچی پیچیده شد؛قرار بود فقط یک دل به دام بیوفته ولی قلب های زیادی درگیر شدن.. -Barbara Palvine -Zayn Malik -Niall Horan -Harry Styles