قسمت صد و سه.

360 28 3
                                    

پارت صد و سوم:
داستان از نگاه کندال:
تقریبا ده بار مسیج تانیا رو خونده بودم و هر لحظه که میگذشت به اشتیاقم اضافه میشد،هنوز باورم نمیشد،هری میخواد بهم اعتراف کنه؟؟یعنی رویاهام داره واقعی میشه؟البته که نه،کندال تو یک احمق واقعی هستی!تو خودت تانیا رو وادار کردی که هری و راضی کنه!اما..با این حال،بازم باورم نمیشه که هری راضی شده باشه.البته هنوز برام عجیبه که چرا خودش بهم زنگ نزد تا قرار بزاره و تانیا اینکار و کرد،ولی الان این اصلا برام مهم نیست!
دامن چرم کوتاه و تاپ سفید برای یک قرار با هری میتونه مناسب باشه،اگر چه برای دیدنش خیلی عجله دارم اما مادرم از بچگی بهم یاد داده که مرتب بودن یک زن از همچی مهم تره!پس روی صندلی،روبروی آینه بزرگ اتاقم نشستم و مشغول مرتب کردن موهای لختم شدم،عینک آفتابی مورد علاقم و برداشتم و پله ها رو دو تا دو تا طی کردم،کایلی روی مبل نشسته بود و درحال کتاب خوندن بود،قبل از رفتن به طرفش برگشتم آروم گونش و بوسیدم:
خیلی دوست دارم آجی کوچولو
-چی شده مهربون شدی؟؟
با تعجب بهم زل زد،انگار دو تا شاخ روی سرم در اوردم،واقعا درکش نمیکنم من که همیشه مهربون بودم،مگه نه؟؟
-دیگه بقیش به تو ربطی نداره فوزول کوچولو
پوزخندی زدم
-یکجوری باهام حرف میزنی انگار با یک بچه دو ساله طرفی
خندیدم و عینک آفتابیم و روی چشمام میزون کردم:
فعلا بهتره من برم تا دعوامون نشده
.
هری رو یکی از نیمکت های پارک نشسته بود،تیشرت مشکی،جین مشکی و بوت های مشکیش که از این فاصله برق میزدن،اون همیشه بهترین استایل و داره!
وقتی چشمم به رز سفید و جعبه ی توی دستش افتاد قلبم افتاد،اینا..اینا رو برای من خریده؟هری سرش و بالا گرفت و لبخندی زد،فاصلم باهاش زیاد بود اما فکر کردن به اینکه با دیدن من لبخند درخشانش ظاهر شده باشه باعث شد بال در بیارم.
هری از روی نیمکت بلند شد و من هم چند قدم به سمتش برداشتم،اما طولی نکشید که متوجه یک دختر دیگه شدم که هری به اون نگاه میکرد نه من و به طرف اون میرفت نه من و مثل همیشه اون کسی نبود به جز تانیا فکر میکنم من تا بحال بیش از هزار بار توی همچین موقعیتی قرار گرفته باشم که من از عقب شاهد نگاه های خاص هری به اون دختر باشم و مثل همیشه بعد از چند لحظه باید بشکنم و خیسی اشکام و حس کنم ولی ایندفعه دیگه فرق داره اینبار دیگه نمیشکنم حداقل توی این موقعیت که ممکنه ریملی که زدم با گریه خراب بشه نه!
خیلی دلم میخواست بتونم بفهمم هری داره بهش چی میگه ولی توی این فاصله این غیر ممکن بود!اوه خدای من!این دیگه خیلی واسم زیادیه!ایندفعه دیگه چیزی ازم  باقی نمیمونه!!!!
وقتی هری و دیدم که لباش و روی لبای تانیا گذاشت همون قدری که ازم قلبم باقی مونده بود هم خورد شد،ببینم این قرار بود اعتراف هری به من باشه،قرار بود اون من و ببوسه مگه نه؟؟ولی همینه،همیشه همین بوده،باید یکجا اون عقب وایسم و بهشون نگاه کنم،روم و ازشون برگردوندم فکر کنم به اندازه ی کافی از این نمایش عاشقانه لذت برده باشم،بفرما حالا اشکام صورتم و پر کرده و ریملم روی صورتم پخش شده،خودمم نفهمیدم چطور اما خیلی زود،داشتم با پاشنه های بیست سانتی کفشم توی پیاده رو میدویدم و گریه میکردم و تقریبا ده بار بین راه زمین خوردم و حالا دستام کاملا خونی شده بود و پوستم خراش برداشته بود شده اما دیگه بعد از دیدن اون بوسه هیچی برام مهم نبود..
.
داستان از نگاه تانیا:
-کندال خواهش میکنم در اتاق و باز کن،تانیا کار مهمی باهات داره
کایلی با نگرانی به در بسته اتاق کندال زل زده بود و داد میزد تا بین اون صدای بلند آهنگ که فکر کنم آهنگ واندایرکشن بود چون صدای خواننده شبیه صدای هری بود،صداش به کندال برسه
تقریبا بعد از ده دقیقه در زدن بلاخره جوابم داد و از تن صداش مشخص بود که گریه کرده،اونم خیلی خیلی زیاد:
چیه ؟چی میخوای؟میخوای برام تعریف کنی که بینتون چی گذشت؟؟اما لازم نیست چون خودم اونجا بودم و همچی و دیدم..اصلا..تو اینجا چه غلطی میکنی؟
-کندال خواهش میکنم،تو باید به هری بگی،باید بهش بگی عاشقشی،اون خیلی تنهاست،اون به یکی مثل تو احتیاج داره
تن صدای من آروم بود چون کندال دیگه آهنگ و قطع کرده بود
-مزخرف نگو تانیا،اون به من هیچ احتیاجی نداره اون تنها کسی رو که میبینه تو هستی نه من ! اوه! و البته که اگه بخواد قلب کشی و بشکنه به من نیاز پیدا میکنه
-کندال،من به هری هیچ علاقه ای ندارم،میخوام ولش کنم تنهاش بزارم،باشه..اگه برات مهم نیست که قلبش بشکنه و میخوای توی این موقعیت ولش کنی میتونی برای همیشه توی اون اتاق لعنتیت بمونی،خداحافظ
روم و برگردوندم و هنوز قدم اولم و برنداشته بودم که صدای باز شدن در اتاقش اومد،اگه میدونستم اینقدر روی هری حساسه زود تر از نقطه ضعفش استفاده میکردم
-از من چه کمکی برمیاد؟
صداش میلرزید و خیلی گرفته شده بود،وقتی روم و برگردوندم و باهاش مواجه شدم مطمئن نبودم این دختری که روبرومه کندال باشه،کندالی که من میشناسم همیشه مرتبه اما این کسی که الان روبرومه کمترین شباهتی با کندال جنر نداره
.
داستان از نگاه کندال:
تانیا روی همون نیمکت لعنتی که چند ساعت پیش هری روش نشسته بود،نشسته بود و بومی که من چشمای سبز هری و روش کشیده بودم و توی دستش گرفته بود و چندین دقیقه بود که بهش خیره شده بود،انگار براش نقاشی خیلی عجیبی بود
بلاخره هری پیداش شد،جین آبی و تیشرت سفیدی که من عاشقشم و پوشیده بود و موهای فرش بخاطر باد یکم بهم ریخته شده بود،هری به نزدیکی تانیا رسید و بهش زل زد،تانیا هنوز متوجه حضور هری که بالای سرش بود،نشده بود،هری بهش خیره شده بود درست جوری که آرزو داشتم فقط یک لحظه بهم نگاه کنه اما توی نگاهای هری به من هیچوقت چیزی جز تنفر پیدا نمیشد
-تانیا با من..کاری داشتی؟؟؟به درخواستم فکر کردی؟
تانیا با شنیدن صدای هری یکم پرید و بعد بلند شد و روبروش ایستاد و یک لبخند بهش تحویل داد و بوم نقاشی من و روبروی هری گرفت:
نظرت چیه؟ها؟
هری با تعجب به بوم نقاشی و بعد به تانیا خیره شد:
این..این فوق العادست تانیا!
همون موقع بود که من یکدفعه از پشت اون درخت کنار نیمکت بیرون اومدم و حالا دقیقا روبروی هری ایستاده بودم،سرم و بالا اوردم و به چشمایی که من سحر کرده بود خیره شدم:
اگه این نقاشی و من کشیده باشم،بازم از نظرت فوق العادست؟؟
هری با تعجب بهم زل زده بود و خشکش زده بود..
پايان قسمت صد و سه.

sorryWhere stories live. Discover now