به یکی از فروشگاه های لباس فروشی رفته بودم تا لباس هام و عوض کنم و دوباره دختر بشم،نایل هم بیرون از فروشگاه منتظر ایستاده من بود.
یک تاپ صورتی رنگ با یک شرت لی رو پوشیده بودم از مغازه که بیرون اومدم متوجه شدم که مستر هوران شناسایی شده!
کلی طرفدار دور نایل جمع شده بودند و جیغ میزدند!
با تعجب به نزدیکی نایل رفتم و به احساساتی که دخترا به نایل بروز میدادند فکر میکردم!
نایل که من و دیده بود، میان اون همه جمعیت رو به من داد زد:
آهای خانوم!امضا نمی خواید؟؟؟؟
از حرص لبم رو گاز گرفتم و گفتم:
نه مرسی!!!!!!!!
از بیکاری،نزدیکه نایل،به دیوار تکیه دادم و به اون وفن ها نگاه میکردم.
...ببینم من که اینقدر حسود نبودم!!چرا وقتی دخترا رو میدیم که خودشون رو توی بغل نایل می انداختند قلبم آتیش میگرفت؟؟؟مستر هوران هم که حرص خوردن من رو دیده بود بیشتر خودش رو به دخترا می چسبوند!
کمی اون ورتر صدای آهنگی به گوشم خورد!خودم رو به نزدیکی صدا رسوندم.وای این همون آهنگی بود که من و سلنا همیشه روش میرقصیدیم!
دسته خودم نبود!خود به خود،شروع به رقصیدن کرده بودم!!اصلا چی از این بهتر؟؟دیگه اینجوری به نایل م فکر نمی کردم!
من تو ی رقص عالیم!این رو سلنا هم همیشه وقتی با هم میرقصیدیم بهم میگفت!...
نایل بین جمعیت خیلی زیادی بود اما تمام حواسش به من بود!
هنوز چند لحظه نگذشته بود که چند تا پسر به طرفم اومدند و یکیشون رو به من گفت:
واقعا عالی میرقصی!میای با هم یک دور برقصیم؟؟؟
وقتی نایل رو دیدم که داره با حرص من رو نگاه میکنه با لبخند رو به پسرا گفتم:
چرا که نه؟؟؟؟
من و اون پسرا داشتیم روی آهنگی که پخش میشد هی پاپ میرقصیدیم!
تقصیر نایل بود!اون اول شروع کرده بود منم باید جوابش رو میدادم!اصلا بی خود کرده بود اینقدر به اون دخترا میچسبید!!!
پس از چند دقیقه مردم دور ما جمع شده بودند و رقصمون و تماشا میکردند!!!!
...
دیگه شب شده بود،هوا خیلی سرد بود!!اما...نایل کجا بود؟داشتم توی خیابون دنبال نایل میگشتم،خیلی ترسیده بودم! که ناگهان یکی توی تاریکی دستم رو گرفت و گفت:
ببینم رقص خوش گذشت؟؟؟
در جواب نایل گفتم:
الهی بمیرم...چشمات از بس با اون دخترا عکس گرفتی قرمز شده!
نایل هم که فهمید بخاطر چی اعصابم خورده گفت:
من که حاظرم روز ها وایسم و با اون فن های خوشمل عکس بندازم!!!
.
.
.
آسمون قرمز شده بود برف آروم آروم میبارید هوا هم واقعا سرد بود!
من و نایل کنار یک درخت ایستاده بودیم و منتظر بودیم تا پسرا بیان دنبالمون.
بعد از چند دقیقه لیموزین خفنی رو دیدم که بهمون نزدیک میشد،وقتی دقت کردم تمام پسرا رو دیدم که کنار دخترا یعنی کندل ،سوفیا،ملیسا و پری توی لیموزین بودند!
لیموزین درست جلوی من و نایل ایستاد و کندل رو به من و نایل گفت:
متاسفم ولی ما فقط واسه یک نفر توی ماشین جا داریم!!!!!!
سوفیا با تعجب گفت:
کندل چی داری میگی؟
ملیسا گفت:
نایل چرا معطلی؟سوارشو دیگه!!!
نایل رو به کرد و گفت:
اما...تانیا توی این سرما...
قبل از اینکه نایل حرفش رو تموم کنه ملیسا دست نایل رو گرفت و کشید، نایل هم سوار لیموزین شد.
وقتی نایل سوار لیموزین شد،از قیافه پسرا میفهمیدم که هیچ کدوم راضی نبودند من و توی این سرما رها کنند!
لیام گفت:
اگه تانیا نمیاد پس ماهم نمیریم!
در جواب لیام قاطعانه گفتم:
نه!شما برید!اصلا من توی پارتی،تنهایی حوصلم سر میره!
بعد روم رو از شون برگردوندم،اما قبل از اینکه ازشون دور بشم داد زدم:
پارتی خوش بگذره!!!
وقتی لیموزین حرکت کرد،صدای کندل رو میشندیم:
هووو...!پیش به سوی پارتی!
.
.
.
هوا خیلی سرد بود...برف هم شدید تر شده بود، من راه خونه رو بلد نبودم! پس بی هدف،توی راهی که از برف سفید شده بود قدم میزدم...
پایان پارت سی و هشتم
YOU ARE READING
sorry
FanfictionSorry همچی با یک ماموریت شروع شد،اما خیلی زود همچی پیچیده شد؛قرار بود فقط یک دل به دام بیوفته ولی قلب های زیادی درگیر شدن.. -Barbara Palvine -Zayn Malik -Niall Horan -Harry Styles