قسمت نونزدهم.

488 45 5
                                    


با صدای زنگ در از خواب پریدم!لیام یه نگاهی به پشت در انداخت و بعد آروم گفت:
دوباره دختران!!
اوف!این دخترا هم که دست از سر کچله ما بر نمیدارن!!!
یک نگاهی به صورت پسرا که انداختم متوجه شدم:
هری صورتش گرفته بود!خب معلومه چون اون از کندل خوشش نمیاد،خب منم خوشم نمیاد!نایل هم وضع بهتری از هری نداشت!این که کاملا واضحه!اصلا نایل قلط بکنه از ملیسا خوشش بیاد!
زین هم که عاشق دلباخته ما کلی ذوق کرده بود!توی فکر بودم که لیام و لوییس جلوم زانو زدن!لیام گفت:
تانیا،تو رو خدا یجوری بپرونشون!
با تعجب بهش خیره شده بودم!این که سوفیا رو دوست داشت!نداشت؟؟؟
لیام در جواب چهره من گفت:
آخه...پسرا بعضی موقع ها نیاز دارن با پسرا باشن!یعنی ...دوست ندارن هی با دخترا باشن!
لوییس ادامه داد:
تانیا،شیرینی زیاد دل آدم رو میزنه!النور خیلی واسم شیرینه ولی نمیخوام دلم رو بزنه!
همه به جز زین داشتن با التماس بهم نگاه میکردند پس منم مجبور شدم به کمکشون بشتابم!!!
در و باز کردم و بایک لبخند مصنوعی گفتم:
پسرا نیستن!
بلافاصله پری گفت:
کجان؟؟؟
بعد از چند لحظه گفتم:
چیزه...اونا..منم نمیدونم!یعنی...به منم چیزی نگفتن!
ملیسا مغرورانه گفت:
معلومه که به تو چیزی نمیگن!دخترا،بریم!
.
.
.
در و بستم،خیلی پشیمون بودم!واقعا چرا من اون لحظه توی دهن ملیسا نزدم آیا؟
مثل اینکه پسرا خیلی خوشحال بودن!لیام به بقیه میگفت:
بروبچ،امشب کنسرت داریم ولی...جمع کنین بریم دم ساحل!
اونا داشتند آماده میشدند که برن کنار دریا منم با قیافه ای ناراحت نشستم روی مبل!حالا من تنهایی چیکار کنم؟؟؟
ناگهان نایل اومد و کنارم نشست:
تانیا،توهم بیا!
-من؟نمیشه که!آخه هری گفته بود اگه بفهمن من با شما...
-نگران نباش هیچ اتفاقی نمی افته!
بعد دستم و گرفت و با خودش برد!
داشتیم سوار ماشین که میشدیم هی میترسیدم نخوده جلوم و بگیره اما عجیب بود!هری دیگه به این که از خونه بیرون برم، گیر نمی داد!!!
.
.
.
به کنار ساحل که رسییدیم یه نفس عمیق کشیدم...واقعا آرامش دریا وصف نشدنیه!
ناگهان لیام پرید وسط آرامشم:
بچه ها!
-بله؟
-یک چیزی اینجا اشکال داره!
-چی؟
-قرار بود روزمون بدون دختر باشه!!!!
با اخم بهش نگاه کردم که لیام گفت:
هی تانیا!تو خسته نشدی؟
با اخم گفتم:
از چی؟
-از وقتی یادمه تو همین تیشرت صورتیه تنته!بابا اینجا دیگه ساحله ها!
بعد به سمت یک دکه ی چوبی که لباس فروشی هم بود رفت و به یه پیراهن کوتاه اما گشاد آبی اشاره کرد و گفت:
این باید خیلی بهت بیاد!تازه واسه ساحلم بهتره!!
میخواستم جوابش و بدم و حالش و بگیرم آخه فکر کرده من خرم؟میخواد با این کارا من و بندازه دنبال نخود سیاه و خودشون روز بدون دخترشون و بگذرونن!!اما...
نایل و بقیه پسرا هم به سمت لیام رفتند و نایل گفت:
منم با لیام موافقم!
منم که دیگه نمیتونم حاله نایل و بگیرم!به کنارشون رفتم میخواستم دهنم و باز کنم و حرف بزنم که یک زن پرید وسط:
آخ دخترم!میخوای بیای پیش ما؟
با تعجب گفتم:
کجا؟
-انجمن ما کمی از ساحل اون طرف تره!اونجا ما دخترای خوشگل و خوشگل تر میکنیم!
زنه دستش و توی موهام کرد و بعد یه نگاه به انگشتام انداخت:
آخه این چه وضعشه؟؟؟ببینم،چند وقت به خودت نرسیدی؟؟؟
حتما سالن زیبایی داره!میخواستم دهنم رو باز کنم و بگم هیچوقت به خودم نرسیدم!اما ترجیح دادم همچنان لال بمونم!
پسرا شالگردانشون و روی دهنشون گرفته بودند که شناسایی نشن!!آخه کی توی این گرما شالگردن میپوشه؟؟؟
زن مسن به پسرا گفت:
من میتونم دوستتون و با خودم واسه چند ساعت برم؟؟
هری اومد جلو و گفت:
پس مواظب خواهره من باشین!
اییی پسره نخود!کی گفته من خواهره توام؟؟؟
پایان پارت نونزدهم

sorryWhere stories live. Discover now