من و نایل با عجله به اتاق لوییس رفتیم:
نایل به لویی گفت:
الان چی گفتی؟
-دخترا دارند میان!
به به،من و باش که با یه مشت دختر باز هم خونه ام!تو این فکر بودم که با دیدن وضعیت هری خشکم زد!
هری نشسته بود روی زمین و دو تا دستاش و روی سرش گذاشته بود:
وای خداااا!اون دختره، کندل چسبه داره میاد اینجا!
چ جالب!فکر نمیکردم بجز من به کسی دیگه ای هم بگن چسب!!!
لیام هم با یک لحن وحشتناک میگفت:
وای!من تولد سوفیا رو یادم رفت و نرفتم!نکنه الان میخواد بیاد باهام بهم بزنه!!!!!حالا...
ناگهان زین پرید وسط حرف لیام و با شوق گفت:
آخخخخخ جون!دلم واسه پری یک ذره شده!
بفرمایید!اینم از شانس قشنگ ما!دقیقا همون کسی که ما باید بین اون و دوست دخترش جدایی بندازیم الان باید تنها کسی باشه که از دیدن دوست دخترش خوشحاله!!!
نایل رو به لوییس کرد و گفت:
مطمئنی ملیسا هم هست؟
-آره!
وای خدا این ملیسا چیکاره نایله؟؟؟یعنی چی؟از فکر کردن به اینکه ملیسا میتونه دوست دختر نایل باشه قلبم گرفت!تا اینکه نایل زد توی سرش و گفت:
اییی من حوصلش رو ندارم!
با شنیدن این حرف نایل، یک جیغ زدم و پریدم بالا و گفتم:
آخخخ جون!اون من و میخواد!
بعد از این حرفم پنج جفت چشم با تعجب به من خیره شد!منم کاری جز سرخ شدن از خجالت، نمیتونستم انجام بدم!
داشتم از خجالت میمردم که ناگهان دوباره لویی نعره زد:
وای خدا!اتاقم فوق العاده بهم ریختس!النور اگه بفهمه پدرم و درمیاره!!!
با این حرفش خندم گرفت!!آخه لویی تو باید چقدر شلخته باشی که دوست دخترت مجبور بشه مثل مادرت باهات رفتار کنه؟؟؟؟؟
نمیدونم چرا،ولی دلم واسه لوییس سوخت و تصمیم گرفتم برم کمکش و تو تمیز کردن اتاقش بهش کمک کنم!
.
.
.
-اخیییش لویی بلاخره تموم شد!
-مرسی تانیا،واقعا ممنون که کمکم کردی!خوب شد که تو هستی!
داشتم با لبخند حرف لوییس رو با پررویی تایید میکردم که جناب حیغ جیغو دو باره نعره زد!!!!
-اییی لویی دوباره چه مرگت شد؟؟؟
-تانیا....
-بله؟
-تانیا
-بنال!!
-تو چی؟
-من چی؟
-اگه دخترا بیان تو رو چیکار کنیم؟؟؟بگیم یه دختر تو واحد ما چه قلطی میکنه؟
با این حرفش سیخ شدم!!!آخه من چرا اینقدر احمقم؟؟؟حالا باید بفکر این موضوع بیافتم؟
-میگم تانیا بیا برو زیر تخته من!
اوه!من برم زیر تخت لویی!اونجا از جنگل آمازونم بدتره!!!
داشتم با لویی فسفر می سوزوندیم که چه قلطی بکنیم که ناگهان در باز شد!
با دیدن منظره هنگ کردم!وای خدا!عجب تیکه هایی!!!یکی شون که دستش رو به کمرش گرفته بود و با خشم به لویی و من نگاه میکرد با این حال به یکی دیگه شون می گفت:
ملیسا،این دختره کیه؟
اون دختره که اسمش ملیسا بود گفت:
نمیدونم النور!
وای این ملیساست؟؟؟داشتم به تیپ خفنش نگاه میکردم و با تیپ مافنگی خودم مقایسش میکردم، به اینکه اگه نایل عاشق این شده باشه چی سر من میاد،که النور جیغ زد:
لویی این کیه؟؟؟
من که اون لحظه لال شده بودم و هیچ قلطی نمیکردم!لوییس هم وضعیت بهتری از من نداشت!ناگهان زین و هری از عقب، دخترا رو که کنار در ایستاده بودن و کنار زدند و وارد اتاق شدن:
-النور!این دختره پیشخدمت جدیدمونه!
بله؟جانم؟الان هری چه زری زد؟من چیزه جدیدشونم؟؟؟؟من سه سال پیشخدمت سلنا بودم و هیچ احساسی بدی نداشتم!ولی متنفرم که فکر کنم که پیشخدمت این نخوده باشم!!!!
من یک نگاه ملتمسانه به لوییس انداختم اما لوییس نامرد گفت:
آره،آره النور این پیشخدمته!!اورده بودمش که زیر تختم و مرتب کنه!!!!
زین با تمسخر رو به من گفت:
پیشخدمت لجبازیه، اما بر خلاف قیافش و اخلاقش،دستپخت خوبی داره!!!
بعد لویی رو به من گفت:
ما با دخترا میریم بیرون تو هم زود زیر این تخت و مرتب کن!
دندونام رو با حرص روی هم فشار دادم یعنی داشتم واقعا آتیش میگرفتم!کاشکی خدا هر چی هری و زین بود و قطع میکرد به جاشون نایل میکاشت!
پایان پارت پانزدهم
نظر فراموش نشود😘
YOU ARE READING
sorry
FanfictionSorry همچی با یک ماموریت شروع شد،اما خیلی زود همچی پیچیده شد؛قرار بود فقط یک دل به دام بیوفته ولی قلب های زیادی درگیر شدن.. -Barbara Palvine -Zayn Malik -Niall Horan -Harry Styles