پارت نود و ششم:
تو بغل زین بودم و برای اولین بار بود که حس میکردم زین دیگه آروم نیست و خیلی عجیب بود که قلب اونم تند میزد انگار اونم اضطراب خاصی داشت!
یکدفعه صدای هری به گوشمون رسید:
هی شما ها کدوم گوری هستین؟؟؟دخترا اومدن میگن یک خبر مهم دارن
نایل جواب داد:
ما اینجایییم
بعد از چند لحظه هری پیداش شد و به نزدیکیمون اومد و رو به پسرا داد زد:
یک ساعته دنبالتون میگردم،اینجا چیکار..
اما یکدفعه با دیدن من با چشمای خیس و قرمز کنار نایل و زین ساکت شد و به نزدیکیمون اومد
نگاهی به نایل انداخت و رو بهم زمزمه کرد:
دوباره بخاطرش گریه کردی؟؟
نگاهش و به چشمای نایل دوخت و ادامه داد:
این و جدی میگم تو نباید به اون نزدیک بشی
این خیلی زیادی بود!!این چیزی نبود که من میخواستم،من آرزو میکردم نایل برای همیشه و همیشه پیشم باشه:
هری بس کن،تقصیر نایل نبود من کسی بودم که...
بلافاصه زین پرید وسط حرفم و با جدیت گفت:
چرا از اون طرفداری میکنی؟؟در حالیکه خودش هیچ جوابی نداره بده!
هری هم اضافه کرد:
و بنظر من تو کسی هستی که باید بس کنی تانیا!نمیتونی ببینی؟؟اون بهت هیچ علاقه ای نداره
نه این امکان نداشت!محاله،محاله!ناخوداگاه با این حرفاش دوباره صورتم خیس شد،من جلوی هر سه تاشون شکسته بودم و به هزار تیکه تقسیم شده بودم و این برای دختر مغروری مثه من خیلی سخت بود اما توی این لحظه فقط حرفای هری بود که توی مغزم میپیچید
زین دستم و محکم توی دستش گرفته بود،هری اومد برگرده و بره و گفت:
من دیگه میرم شما هم بیاین
اما یکدفعه برگشت،دستم و از دست زین جدا کرد و بهش چشم غره رفت:
و تانیا هم باهام میاد
حس میکردم جو بینمون خیلی سنگین بود و هر لحظه ممکن بود هر سه تاشون هم دیگه رو داغون کنن چون یک جوره خاصی بهم نگاه میکردن اما دلیلش و نمیفهمیدم و انگار تنها کسی بودم که از یه چیزایی خبر نداشت
هری دستم و گرفت و کشید و من و باخودش میبرد،سرم و برگردوندم و به نایل نگاهی انداختم،اون پسر واقعا من و دوست نداره؟یعنی حق با زین و هریه؟پس..چرا..چشماش چیزه دیگه ای و میگه؟لعنت بهش!کاش ساکت یکجا وای نمیساد و حرف میزد
.
سینی قهوه رو روی میز روبروی ملیسا،کندل و جی جی گذاشتم؛و حالم بهم میخورد از اینکه میبایست جلوی اینا نقش خدمتکار و بازی کنم
ملیسا ادامه داد:
خب..فردا شب یک مهمونی یا پارتی بزرگ و داریم که البته یه قانون بخصوص داره
این و با یک هیجان خاصی گفت
-قانون؟؟
هری با تعجب پرسید
کندل با لبخند به هری نگاه کرد:
قانونش اینه،توی پارتی فقط پسرای خاصی رو دعوت میکنن
-چه خوب یعنی پارتی دختر ندارههه
لوییس این و با طعنه گفت
کندل بهش چشم خوره رفت و ادامه داد:
نخیر!به اون پسرا یک کارت دعوت اضافی میدن تا اونا اون و به دختر موردعلاقشون بدن تا باهوشون به پارتی بره
-خیلی رمانتیکه نه؟؟
جیجی این و بالبخند پرسید و منم داشتم به همین فکر میکردم!
-آره عالیه
این و با ذوق خاصی رو به جیجی گفتم
-امم..اما این میتونه بهونه های زیادی و به مجلات بده،فقط روزه بعد از پارتی و تصور کنید
لیام متفکرانه این و گفت و همه با تعجب بهش زل زدیم:
چیه؟؟به من نمیاد از این حرفا بزنم؟
-نه خب،راستش بهت میاد فقط چرت و پرت بگی
لویی جواب لیام و داد همه ساکت بودیم،شرط میبندم همه داشتیم به این فکر میکردیم که لویی خودشم کم چرت و پرت نمیگه!
ملیسا دو تا کارت و از کیفش بیرون اورد و به طرف نایل گرفت:
اینا یکیش واسه توهه اون یکی واسه کسیه که میخوای باهات به پارتی بیاد..خب...
اون و میخوای به کی بدی؟؟اسم کی رو توش مینویسی؟
-به تو میدم
نایل این و با لحن تلخی گفت
بلافاصله بعد از این حرفش ملیسا لبخندی زد و زین و هری به من نگاه کردن انگار منتظر دیدن واکنش من بودن،منم فقط سرم و پایین انداختم و بغضم و قورت دادم،دیگه نمیخواستم جلوشون بشکنم حداقل نه وقتی کندل و ملیسا هم اونجا بودن
کندل نفس عمیقی کشید و به زین و هری نگاه کرد:
خب..من و جی جی هم اسم خودمون و توی کارتای دعوتتون نوشتیم..!
-چی؟؟
هری و زین همزمان داد زدن
جی جی بهشون نگاه کرد:
چیه؟بلاخره که خودتون اسمامون و مینوشتین،مگه نه؟
-آره..مینوشتیم
هری و زین با بدبختی جواب دادن و بعد به مبل تکیه زدن
دیدن این صحنه و کنترل کردن خودم خیلی سخت بود و بلاخره زدم زیر خنده
کندل با عصبانیت بهم نگاه کرد:
به چی میخندی؟؟
-اممم چیزه..میگم این ژاکت نارنجیت خیلی بهت میاد
-یعنی داری مسخرم میکنی؟
-اههه..نه..یعنی چیزه..
بله،گند زدم.چون کاری بجز این بلد نیستم
یکدفعه هری زمزمه کرد:
تانیا...
بعد رو بهم کرد:
اما اینجوری..تو نمیتونی به پارتی بیای!
لبخندی زدم:
اوه،مشکلی نیست هری
.
وارد اتاق شدم،زین روی تختش نشسته بود و توی دستش یه کتاب بود،نسبت بهش عذاب وجدان داشتم همیشه فکر میکردم وقتی بفهمه بهش دروغ گفتم سرم داد میکشه و باهام دعوا میکنه اما اون بغلم کرد و بهم گفت آروم باشم و این دردم و بیشتر میکرد
کنارش روی تخت نشستم اون بهم توجهی نمیکرد و همچنان نگاهش به صفحه کتاب بود،به چشماش زل زدم:
زین..من واقعا متاسفم
یکدفعه کتابش و بست و بهم نگاه کرد درست میدیدم؟؟چرا..چشماش قرمز بود؟چشمام و بستم و با خودم میگفتم الانه که زین قاطی کنه اما طین بدون هیچ حرفی بلند شد:
من..واقعا نمیدونم باید چی بگم و چیکار کنم یجورایی قبل از اینم حدص میزدم تو عاشقم نباشی این کاملا واضح بود تانیا،باید بگم تو اصلا بازیگر خوبی نیستی
من واقعا علاوه بر خودخواه بودنم یکم کله شقم هستم چون الان میخوام بزنم توی دهنش بخاطر اینکه بهم گفت یه بازیگر بدم و بهم توهین کرد..!
زین آروم تر ادامه داد:
اما برخلاف گذشته،نمیدونم چرا وقتی از زبون خودت میشنوم عاشقم نیستی و میبینم بخاطر نایل گریه میکنی میخوام کلت و از تنت جدا کنم ولی حیف که دیگه جرات این و ندارم که حتی سرت داد بزنم
زین این و گفت و اومد از کنارم رد بشه و بره ،من به زمین خیره شده بودم و به حرفاش فکر میکردم،هیچ قسمت از حرفاش و درک نمیکردم و نمیفهمیدم چرا زین باید باهام اینجوری رفتار کنه
زین داشت از اتاق خارج میشد که داد زدم:
صبر کن
به طرفم برگشت،ادامه دادم:
من میدونم کار اشتباهی کردم و بهت حق میدم،اما..دلیل این رفتارت و نمیفهمم! تو باید عاشق پری یا حداقل جی جی باشی،درسته؟پس دلیل توجهت به یک دماغ گنده مثه من چیه؟؟
نگاه تلخی بهم انداخت و زیر لب،زمزمه کرد:
کاش دلیلش و میدونستم..!
این و گفت و از اتاق بیرون رفت.
.
نگاهی به نامه های توی دستم که برای سوفیا و النور نوشته بودم و کپی های عکسایی که از اون دختری که لویی رو بوسیده بود کنار آقای پیتر گرفته بودم،انداختم و دعوت نامه های پارتی لویی و لیام رو هم که ازشون کش رفته بودم و کنار بقیه خرت پرتا گذاشتم و هورتی کشیدم:
امیدوارم برای پارتی فرداشب همچی طبق نقشه پیش بره..
پایان پارت نود و ششم
YOU ARE READING
sorry
FanfictionSorry همچی با یک ماموریت شروع شد،اما خیلی زود همچی پیچیده شد؛قرار بود فقط یک دل به دام بیوفته ولی قلب های زیادی درگیر شدن.. -Barbara Palvine -Zayn Malik -Niall Horan -Harry Styles