قسمت بيست و نهم.

436 36 0
                                    


نگاهی به زین انداختم و برای آخرین بار پرسیدم:
که نمیخوری؟
-نچ!
پس با حرص کاسه سوپ رو برداشتم و به بالکن پیش هری رفتم!
.
.
.
هری روی یکی از صندلی های توی بالکن نشسته بود پس جلو رفتم و کنارش نشستم.هری با تعجب به من نگاه کرد،من کاسه سوپ داغ و جلوش روی میز گذاشتم و با چشمام بهش اشاره کردم تا هری سوپ ها رو بخوره،هری یه نگاه به کاسه سوپ انداخت و بعد یکدفعه روش رو از من برگردوند و به منظره شهر خیره شد.
پس از چند لحظه با آرومی رو بهش گفتم:
هری،نمی خوری؟
هری رویش رو به طرفم چرخوند و با حرص گفت:
نخیر!مگه این سوپ ها ماله زین نیستن؟؟؟مگه زین حالش از همه بدتر نیست؟پس برو بدشون به زین دیگه!و تانیا...
هری دیگه نتونست ادامه حرف هاش رو بزنه چون داشت سرفه میکرد!!!پس همونطور که سرفه میکرد از روی صندلی بلند شد و به طرف اتاقش رفت.
.
.
.
پسرا داشتن از خونه بیرون میرفتن تا به استودیو برای تمرین برن.همونطور که داشتند جلوی آینه بزرگی که به دیوار نصب شده بود خودشون رو مرتب میکردند،نایل شروع به سرفه کرد و سرفه هاشم تمومی نداشت!!!
زین رو به نایل گفت:
حالت خوبه؟؟؟
-آره... زین،من ...خوبم.
هری با نگرانی به نایل نگاه کرد و گفت:
ولی من فکر نمی کنم که امروز تو با این وضع بتونی تمرین کنی!
نایل رو به کرد:
هی!هری!تو هم حالت خیلی اوکی نیست!
هری لبخندی زد:
من حالم خیلی خو...
اما هنوز حرفش تموم نشده بود که شروع به سرفه کرد!
لوییس گفت:
مطمئن هستین که با این وضع میتونیم به استودیو بریم؟
خدا خدا میکردم که دیگه قید به استودیو رفتن رو بزنن!آخه حاله نایل و هری خیلی بد بود و من هم نمیتونستم جلویشون رو بگیرم که به استودیو نرن،چون من همچین اجازه ای رو نداشتم!
هری گفت:
ما خوبیم،بریم به استودیو!کلی کار داریم!
اییی پسرای خرفت!آخه چطور با این حالتون میخوایین برید؟
اونا داشتند از خونه بیرون میرفتند که گفتم:
نایل،هری صبر کنید!
اما اونا به من هیچ اعتنایی نکردند!نمیتونستم بزارم با این وضعشون بروند  پس ایندفعه داد زدم:
گفتم صـــــبر کنیـــن!!!
پایان پارت بیست و نهم

sorryWhere stories live. Discover now