-ببخشید آقایون،این درسته که هر سه تای شما خواستار رابطه با یک دختر معمولی شدید؟؟
خبرنگار میکروفونش و به طرف پسرا گرفت و منتظر جوابشون شد
بللاخره شروع به برداشتن قدم هام کردم و وارد سالن شدم:
این فقط یک دروغه مزخرفه
همه سرشون و به طرفم چرخوندن
قدمام و محکم تر برداشتم و لحنم قاطعانه تر شد:
اون سه تا بهترین دوستای منن و فقط امشب میخواستن بهم کمک کنند و هیچ دلیلی وجود نداره که حرف شما واقعیت داشته باشه
مکث کردم و ادامه دادم:
پس لطفا این مزخرفات و جمع کنین
و بعدش رو به پسرا کردم:
بازم بخاطر کمکتون مرسی
.
.
.
-ولی بازم من میگم،اونا امشب جدی بودن و این و از چشماشون میتونستی بفهمی
انگار سوفیا نمیخواست بیخیال بشه ،نفس عمیقی کشیدم و دامن کوتاه پیراهنم و یکم پایین تر کشیدم وقتی به این فکر میکردم این پیراهن آخرین یادگاری از کسی که قلبش و شکستم، کسی که امیدوار بود من بهش یه شانس دوباره بدم،حالم بد میشد؛سعی کردم بحث با سوفیا رو عوض کنم :
سوفیا از خودت و لیام بگو
با این حرفم لبخند پهنی روی صورتش اومد:
اون نگاهش و از روم بر نمیداره
-خب معلومه،یکدفعه دوست دختر گلش از دیار باقی برگشته
النور گفت و با این حرفش زدیم زیر خنده
-اما باور کن من هنوز کاملا باور نکردم و احساس میکنم این یک روح که جلوم ایستاده ،نه سوفیای واقعی
النور ادامه داد و به راحتی توی لحنش احساسات و میتونستی حس کنی
-من وقتی شنیدم تو مردی حالم خیلی بد شد این و جدی میگم!ولی از همچی عجیب تر برام این بود که چرا این خبر و به رسانه ها اعلام نکردن؟!
-افتخار میدی؟
لیام که به طرف سوفیا اومده بود حرف النور و قطع کرد
ما با تعجب به لیام نگاه میکردیم،سوفیا بلاخره پرسید:
افتخار میدم؟؟!
لیام ابروهاش و بالا داد:
نگو اینقدر حواستون پرت حرفاتون شده بوده که نفهمیدین اعلام کردن وقت رقصه
.
.
.
هری چشماش روی من بود،انگاردمیخواست چیزی بگه اما یکدفعه کندل جلوی هری ایستاد و هری هم به چشماش و به طرفش چرخوند و چند لحظه بهش زل زد و بعد دستش و به طرف کندل دراز کرد اون بایک لحن خاص،لحنی که توش هیچ احساسی نبود؛به کندل درخواست داد
زین به سمت جیجی قدم برداشت میتونستم تعجب و توی چشمای جیجی ببینم،خب واقعا هم این خیلی عجیبه
اما زین بدون هیچ توجهی از جیجی گذشت،حالا تعجب توی چشمای جیجی بیشترم شده بود! ببینم زین داشت به طرف کی میرفت؟
وقتی به خودم اومدم زین و دیدم که درست روبروم ایستاده،اون خیلی بهم نزدیکه
ناگهان همچی و فهمیدم،زین دهنش و باز کرد که حرف بزنه اما قبلش من دستم و بالا اوردم و انگشتم و روی لباش گذاشتم:
نه
-چی؟
زین درحالیکه انگشتم روی لبش بود پرسید
-امشب نه،متاسفم ولی باید امشب ازم دور باشی تا به این شایعات مزخرف دامنه نزنی،پس لطفا درخواست رقص نده تا منم مجبور نشم ردش کنم
.
به دور و برم و زوج های خوشبختی که درحال رقص بودن نگاه کردم،یکدفعه به یاد الیور افتادم توی جمعیت سرم و چرخوندم تا پیداش کنم اما هرچی سعی کردم نتونستم پیداش کنم؛خب حتما بعد از اون خداحافظی و برخورد افتضاحی که باهاش داشتم اون اینجا رو ترک کرده.وقتی به برخوردم باهاش فکر میکردم،توی سینم درد و احساس میکردم اما من مجبور بودم،مجبور بودم باهاش اینجوری رفتار کنم تا الیور تفاوت های بین سارا و تانیا رو درک کنه
.
تقریبا داشتم مگس میپروندم و حوصلم خیلی سررفته بود،اومدم به طرف در خروجی حرکت کنم تا حداقل بتونم اون بیرون یک هوایی بخورم که یکدفعه یک پسر قدبلند جلوم قرار گرفت،اون پسر چشمای سبز و موهای مشکی لختی داشت اون به بدنم که توی این پیراهن تنگ و کوتاه به خوبی بنظر میرسید نگاهی انداخت و بعد اون لبخندش پررنگ تر شد:
افتخار میدین؟
از اونجایی که واقعا بیکار و تنها شده بودم لبخند کمرنگی زدم :
حتما
اون خیلی تند و ماهرانه میرقصید و اون لبخند چندش آورشم هرلحظه پررنگ تر میشد و من هم همینطور بیشتر خودم و برای قبول کردن پیشنهادش نفرین میکردم
اون یکی از دستاش و پشت کمرم گذاشت و من و به خودش چسبوند و آروم آه کشید
آب دهنم و قورت دادم و اومدم خودم و ازش جدا کنم اما اون محکم تر من و گرفت و بهم نزدیک تر شد
یکدفعه یک نفر از عقب مچ دستم و گرفت و من و از بغل اون پسر بیرون کشید
نایل مچ دستم و محکم تر و محکم تر بین انگشتاش فشار داد من و عقب کشید،و یک قدم به سمت اون غریبه برداشت:
تو...لعنتی..
نایل یک نفس عمیق کشید بعد من و از اونجا دور کرد
.
یکجا بین مهمونا ایستادیم،اون به چشمام زل زد،به راحتی خشم و توی اون چشمای آبیش میشد دید:
تو...چرا
اون چشماش و بست و چند لحظه ساکت شد
-نایل تو اونجا چیکار میکردی؟
بلاخره پرسیدم
-چی؟؟من؟..خب..هری گفت که کارت داره
-هری؟
-آره
-خب..اون الان کجاست؟؟
نایل دستاش و توی جیبش کرد:
من از کجا بدونم؟؟
این و گفت،دستاش و توی جیبش کرد و از کنارم دور شد،ببینم هری بهش گفته با من کار داره ولی نایل نمیدونه هری کجا بوده؟؟؟؟¿¿¿
با تعجب بهش زل زدم،اون خیلی بهم ریخته بود ولی سعی میکرد عادی بنظر برسه حداقل من به آسونی میتونم احساساتش و بفهمم
.
بلاخره توی باغ هری و پیدا کردم:
هی هری!تو با من کاری داشتی؟
هری متعجب به طرفم برگشت:
چطور من و پیدا کردی؟
-کارم نداشتی؟
ابروهام و بالا دادم
-من گفتم کارت دارم؟
-خب نه
شونه هام و بالا دادم
دستم و روی نرده جلوم گذاشتم و مثل هری به منظره درختای سرسبز باغ خیره شدم،پشت نگاه های هری غمی رو میدیدم که دلیلش و نمیدونستم
-چرا تو مثل اون ها نیستی؟
بلاخره سکوت بینمون و شکست و سرش و به طرفم چرخوند
-مثل کیا؟
با خنگی بهش زل زدم
-چرا مثل کندل و ملیسا از فرصت استفاده نمیکنی و خودت و بهمون نمی چسبونی؟ما حتی امشب این فرصت و بهت دادیم اما تو ردش کردی،تو فرصت های مناسب زیادی داشتی
مکثی کرد و به زمین زل زد و ادامه داد:
تازه این برات کلی شهرت و ثروت میاره،اینکه دوست دختره یک سلب باشی
-من هیچ وقت اینکارو نمیکنم هری
آروم زمزمه کردم
-اما تو اینکار و با من کردی!
سرمون و به سمت صدا برگردوندیم،زین بهمون نزدیک تر شد:
تو وانمود کرد ی عاشقمی و خودت و بهم چسبوندی،اما حالا نظرت عوض شده؟
-عقیدم عوض شده
این و از تهه دلم گفتم
-منظورت چیه؟
زین یک قدم دیگه هم به سمتم برداشت،ادامه دادم:
الان شما برام مهم هستید
رو به هری کردم:
تو خیلی برام مهمی!
و بعد به زین نگاه کردم:
و تو خیلی برام اهمیت داری
آروم دادم:
من بخاطر گذشته متاسفم،اما..الان این شمایید که واسم اهمیت دارید نه پول .
به زین زل زدم:
من نمیخوام مثل بقیه بهتون آسیب بزنم
ادامه پارت صدم:
روی سکوی توی باغ نشسته بودم و به ماه خیره شده بودم
-تنهایی اینجا چیکار میکنی؟
سرم و که چرخوندم با زین مواجه شدم:
خب..این سومین دوره رقص بود و منم حوصلم سررفته بود
زین بهم نزدیک تر شد و کنارم ایستاد و دستاش و توی جیب شلوارش کرد:
خب مجبور نیستی درخواست رقصی که بهت میشه و رد کنی تا حوصلت سر بره
سرم و پایین انداختم و سعی کردم بحث و عوض کنم:
هوا واقعا سرده
پوزخندی زد:
فکر میکنم مشکل از پیراهنت باشه
دامن کوتاه پیراهنم و تا زانو هام پایین کشیدم:
دیگه هیچوقت مثل این نمیپوشم
-چرا؟اما بنظرم با این لباسا خیلی بهتر میشی
به چشماش زل زدم و لبخندی زدم:
خب من ترجیح میدم گرم بمونم تا اینکه خوشگل باشم
زین هم به چشمام خیره شد و بعد از چند لحظه پشتم ایستاد و یکدفعه کتش و روی شونه هام انداخت
لبش و کنار گوشم اورد:
اینجوری هم گرمی و هم خوشگل
-مرسی
نفس عمیقی کشیدم،زین هنوز پشت سرم بودم:
-زین؟
-بله؟؟
-من..واقعا متاسفم
-چرا؟؟
-بخاطر کاری که باهات کردم،بخاطر دروغی که بهت گفتم
-مهم نیست
-زین،من واقعا خیلی خوشحالم که که برات اهمیتی ندارم
-منظورت چیه؟
توی صداش پر از تردید بود
ادامه دادم:
چون..اگه برات اهمیت داشتم،شاید به این راحتی من و نمی بخشیدی!اما...من خیلی برات بی ارزشم پس برات فرقی نمیکنه که عاشقت باشم یا نه،بهت دروغ بگم یا راست.
-تو خیلی اشتباه میکنی تانیا
دیگه چیزی نگفتم و به ماه خیره شدم،حق با من بود،این و مطمئنم من برای زین مهم نیستم،هیچ وقت نبودم
بعد از چند دقیقه روم و چرخوندم،اما دیگه خبری از زین نبود!اون غیبش زده بود؟اما هنوز کتش روی شونه هام بود:
لعنتی،حالا مجبورم به اون سالن مزخرف برگردم تا کتش و پس بدم
.
کت زین توی دستم بود،دستگیره در شیشه ای و گرفتم و در و باز کردم تا سرم و بالا گرفتم و به روبروم نگاه کردم،خشکم زد!
باورش برام خیلی سخت بود،نایل و ملیسا درست روبروم در حال رقص بودن
من هنوز کنار در ایستاده بودم و به اون دو تا خیره شده بودم،بلاخره آهنگ رقص تموم شد؛ملیسا توی بغل نایل بود و دستش و دور گردنش گذاشته بود،فاصلشون خیلی کم بود؛ناگهان ملیسا چشماش و بست و لباش و روی لبای نایل گذاشت
نایل کمی خودش و عقب کشید ولی هنوز لباش رو لبای اون لعنتی بود:
نه این امکان نداره
مثل اینکه خیلی بلند تر از چیزی که فکرش و میکردم گفتم و نایل چشمش بهم افتاد،بلافاصله خودش و از بغل ملیسا عقب کشید و همچنان به من زل زده بود،ملیسا روش و برگردوند و اون هم با دیدنم تعجب کرد
سعی کردم طبیعی رفتار کنم،من باید وانمود کنم که ای چیزی نیست که برام اهمیت داشته باشه؛پس نفس عمیقی کشیدم و از کنارشون گذشتم
.
جام شامپاین و به سمت دهنم اوردم اما مکث کردم،اینبار دیگه نه!نمیخوام ازش فرار کنم،نمیخوام از ناراحتی هام فرار کنم
از روی صندلی بلند شدم،احساس خفگی میکردم باید هرچه زود تر از اینجا بیرون برم
.
وقتی وارد قسمت مورد علاقم توی باغ شدم جایی که پر از درخت های بلند بود چشمم به نایل افتاد که اونجا ایستاده بود!
-تو ..اینجا چیکار میکنی؟
سرش و پایین انداخت:
توی اون سالن نمیتونستم نفس بکشم
پوزخندی زدم:
چرا؟؟
به کت زین که هنوز توی دستم بود خیره شد و هیچی نگفت
-نایل،من باورم نمیشه،نمیتونم باور کنم که تو عاشق ملیسا شده باشی نمیتونم قبول کنم که اون و ببوسی..
به چشمام زل زد:
منم نمیتونم باور کنم
-چی؟
-منم نمیتونم باور کنم تو به الیور بگی بین من و تو فقط یه چیزی قبل از اینکه شروع بشه تموم شد،فقط همین!
نایل یک قدم به سمتم برداشت و توی چشمام خیره شد اما بعد از کنارم رد شد و رفت..
.
گوشیم و از کیفم بیردن اوردم یک مسیج از کندال برام اومده بود:
"قرارمون و که یادت نرفته؟؟مگه اینکه منصرف شده باشی"
گوشیم و دوباره توی کیفم گذاشتم من بلاخره باید به هری میگفتم،پس به سمتش رفتم و روی یکی از صندلی های کنارش نشستم
-هری؟
سرش و بطرفم چرخوند:
خب..چیزه..کندال عاشقته
-خودم میدونم
سرش و پایین انداخت
-تو با این رفتارت دلش و میشکنی،میدونی اگه بهش درخواست بدی چقدر خوشحال میشه؟؟منم میتونم بهت کمک کنم همونطور که به لویی کمک کردم،میتونیم از فردا شروع کنیم؛من با تو تمرین میکنم تو هم میتونی به بهترین شکل بهش درخواست بدی
به چشمام زل زد:
اون ازت خواست،درسته؟؟اون بهت گفت بیای و باهام حرف بزنی؟
-ببینم هری اصلا خودت تا حالا عاشق شدی؟
-آره
با تعجب بهش خیره شدم،اصلا توقع این و نداشتم،هری عاشق شده؟؟
-خب..اون دختر مطمئنا کندال نبوده،مگه نه؟
-نه
اوه خدای من،فکر نمیکردم اینقدر فوضول باشم اگه هری واقعا عاشق یکی دیگست ،دیگه همچی فرق میکنه!من حاضرم بهش کمک کنم تا بهش برسه اگه دلیل غمی که پشت چشماش هست همین باشه،من حاضرم برای بهترین دوستم هر کاری بکنم
-خب..چی شد؟تو بهش اعتراف کردی؟
هری دوباره به زمین خیره شد
-نه،اون دختر به من علاقه ای نداره،فکر میکنم اون عاشق یکی دیگه باشه
کمی فکر کردم:
اما تو باید بهش بگی
-چی؟
با تعجب بهم خیره شد
-هری تو باید بهش بگی،حتی اگه اون دوست نداشته باشه!تو باید بهش اعتراف کنی،شاید..نظرش عوض شه..تو باید به کسی که دوستش داری بگی چقدر برات ارزشش داره حتی اگه اون عاشقت نباشه
هری نگاهش و ازم گرفت و به زمین زل زد انگار به فکر فرو رفته بود!بعد از چند رو بهم کرد:
من قبول میکنم
-چی؟
با تعجب بهش نگاه کردم
-من قبول میکنم که به کندال درخواست بدم میتونی از فردا تمرین هات و باهام شروع کنی!!
-اما هری!تو که..
-گفتم که قبول میکنم!
یکدفعه چشمش به کت توی دستم افتاد:
اون کت..دست تو چیکار میکنه؟؟؟؟
-اوه..راستی!تو زین و این دور و برا ندیدی؟
-اون فقط چند دقیقه پیش کنارم اومد و ازم پرسید که پری و اینجا دیدم یا نه،فکر کنم خل شده بود!
-چی؟؟؟پری؟؟
این یعنی..پری به زین خبر داده و گفته که داره میاد به مهمونی!یعنی پری ایمیلی که بهش زدم و دیده!اوه خدای بزرگ!من باید اون دو تا رو پیدا کنم!!!
پایان پارت صدم
------
عررر پری اومد😱بنظرتون چرا هری یکدفعه قبول کرد که به کندال درخواست بده؟
YOU ARE READING
sorry
FanfictionSorry همچی با یک ماموریت شروع شد،اما خیلی زود همچی پیچیده شد؛قرار بود فقط یک دل به دام بیوفته ولی قلب های زیادی درگیر شدن.. -Barbara Palvine -Zayn Malik -Niall Horan -Harry Styles