چشمام رو آروم باز کردم،از روی کاناپه بلند شدم میخواستم به آشپزخونه برم که ناگهان با قیافه خواب آلود و بهم ریخته نایل مواجه شدم!
نایل با تعجب به من خیره شده بود و انگار که منتظر یک واکنش از من بود!ببینم قضیه چیه؟؟انگاری بین من و نایل یه اتفاقاتی افتاده که من خبر ندارم!خخ انگار زده به سرم!
وااااا...!این بشرم یه چیزیش میشه ها!چند دقیقه هست همینطور زل زده به من!
سرم رو کج کردم،یک دستم و بالا آوردم و درحالیکه سعی میکردم به روی خودم نیارم، گفتم:
صبح بخیــــــــــــــر!
نایل یه نفس عمیق کشید و انگار که خیالش راحت شده باشه از کنارم رد شد و گفت:
صبح تو هم بخیر!
.
.
.
من روی یکی از صندلی های چوبی نشسته بودم،پسرا هم توی گوشی هاشون بودند که ناگهان آقای پیتر در خونه رو باز کرد و وارد شد!
-ســــــــــــــــلام پسرا!
همگی جوابش رو دادند منم با اخم بهش خیره شده بودم تا اینکه خودش فهمید و رو به من گفت:
ســـــلام تانیا!!!
من که کلی ذوق زده شده بودم که منم آدم حساب کرده با خوشحالی گفتم:
سلااااام!!!
هر پنج تاشون بعد از این کاره من با تعجب به طرفم برگشتند و بهم خیره شدند!
بلاخره آقای پیتر گفت:
پسرا!با یک گردش چطورید؟؟؟؟
لوییس گفت:
شدیدا پایه ایم!!!
.
.
.
داشتند از خونه بیرون میرفتند ، آقای پیتر هم همچنان به من چشم خوره میرفت که بپرم وسط و همراهشون به گردش برم و هی به زین بچسبم!اما من هیچ محلی به نگاه های وحشتناک آقای پیتر نمی کردم و اصلا هم خوشم نمی اومد زین یک بار دیگه بهم بگه چسب!!!
تا اینکه آقای پیتر که دیده بود من کاری نمی کنم،رو به من کرد و گفت:
تانیا!تو میخوای تنهایی اینجا بمونی؟؟؟
خنده زورکی کردم و گفتم:
آره!چون،نمی تونم بیام!!!
بعد رو به هری کردم و ادامه دادم:
آخه قبلا یک نفر بهم گفته اگر پام رو از اینجا بیرون بزارم ممکنه یک فاجعه پیش بیاد!!!!
هری به طرفم اومد و کنارم روی مبل نشست و بهم خیره شد و با یک لبخند گفت:
ولی الان دیگه میتونی بیای!!!!
گفتم:
آخه چطوری؟؟؟هیچ به این فکر کردی اگر یک دختر و همراه واندایرکشن ببینند چی میشه؟؟
هری کمی فکر کرد،اما بعد لبخند شیطنت آمیزی روی لب هاش نشست و گفت:
ولی اگر یه پسر همراه ما بیاد که چیزی نمیشه!!
با تعجب بهش گفتم:
یعنی چی؟؟؟؟
بعد از این حرف هری،پسرا شروع به خندیدن کردند!دوباره این موقعیت مضخرف تکرار شده بود که اونا به یک چیز بخندن و من هم مات و مبهوت به دور برم نگاه کنم!
بلاخره لیام رو به من گفت:
یعنی که باید پسر بشی تا بتونی بای همراه ما به گردش.
لوییس هم اضافه کرد:
یعنی تاینا خانوم ما ،باید بشه آقا تامی!!!!!
زین رو به من گفت:
و اینطوری دیگه بهونه ای نمی مونه!
فکر کنم تنها کسایی که از این پیشنهاد خشکشون زده بود من و نایل بودیم!آخه نایل هم درست مثل من ساکت بود اما بقیه همچنان هرهر میخندیدن!
.
.
.
یک تیشرت لجنی و یک کاپشن چرم هم روش پوشیده بودم و یک شلوار جین خیلی تنگ هم پام کرده بودم،موهای بلندمم هم به سختی پشت سرم بسته بودم و برای اینکه مشکلی پیش نیاد یک کپ هم روی سرم گذاشته بودم!و خلاصه با هزار تا فوت و فن دیگه تبدیل شده بودم به حاج تامی!
.
.
.
به سختی با کتونی های مردونه ای که پوشیده بودم قدم برداشتم و خودم و به پسرا که بیرون از اتاق منتظرم بودند رسوندم.
وقتی اون ها با آقا تامی مواجه شدند به کلی هنگ کردن و من هم هاج و واج نگاهشون میکردم!
تا اینکه لویی همونطور که با تعجب بهم نگاه میکرد گفت:
تاینا!شرط میبندم اگه تو پسر بودی و من یه دختر،تو همون نگاه اول عاشقت میشدم!
دستی به موهایی که پشت سرم بسته بودم،انداختم و با کلافگی گفتم:
آخه کدوم پسریی اینقدر موهاش بلنده که پشت سرش ببندشون؟
لیام خنده ی بلندی کرد و بعد با شیطنت در جواب من به موهای هری اشاره کرد!!!!
این دفعه بر خلاف دفعات قبل همه داشتیم میخندیدم و این بار هری بود که با عصبانیت به ما نگاه میکرد!
پایان پارت سی و پنجم
YOU ARE READING
sorry
FanfictionSorry همچی با یک ماموریت شروع شد،اما خیلی زود همچی پیچیده شد؛قرار بود فقط یک دل به دام بیوفته ولی قلب های زیادی درگیر شدن.. -Barbara Palvine -Zayn Malik -Niall Horan -Harry Styles