د.ا.ن نایل
شان همچنان به دبیرستان برنگشته....
امشب باهاش قرار داشتم...و هیچ ایده ای نداشتم که میخواد چی بهم بگه...
داشتم از تو لاکرم کتاب هامو برمیداشتم که هری اومد سمتم و گفت:_خب خب خب... میدونی برای امشب چی قراره بپوشی؟!
در لاکرم رو بستم...
و گفتم:_پلیز هری... میشه حداقل تو یکی یه چیز بزرگ از این نسازی...
اون فقط نیاز داره با یکی راجب خواهرش حرف بزنه...
و از اون گذشته من بهش گفتم که فقط میخوام کمکش کنم...
پس این به هیچ وجه یه قرار نیست...هری شونه هاشو انداخت بالا و گفت:
_من حتی همین هم نمیتونم با لویی داشته باشم...
با هم تو راهرو داشتیم راه میرفتم....
نگاش کردم و گفتم:
_باید بهش بگی هری..
هری سرش رو تکون داد و گفت:
_نمیتونم...
میتونم از تو چشماش ببینم که اصلا نمیتونه به من بیشتر از چیزی که هستم نگاه کنه...
نشدنیه...
فقط باید بتونم ازش بگذرم...نمیدونستم بهش چی بگم...
یه جورایی حق با اون بود...
منم هیچی تو چشم ها و رفتار لویی نمیدیدم...
و حس میکردم به محض این که هری بهش بگه که دوسش داره لویی بلافاصله رابطه اش رو با هری قطع میکنه و این موضوع حتی روی دوستی ما هم تاثیر داره...
و من اصلا نمیخوام این اتفاق بیفته...
لویی و هری و لیام تنها خانواده ای که دارم و به هیچ وجه دوست ندارم از دستشون بدم...هیچی نگفتم و رفتیم سر کلاس...
لیام مثل همیشه روی یه صندلی ولو شده بود و پاهاش روی میز بود...
و داشت چرت میزد...
بعضی وقتا میگم کاش میتونستم مثل لیام آنقدر بیخیال باشم...نشستم سر جام...
هری آروم میزی که زیر پای لیام بود رو کشید و پاهاش از رو میز افتاد و از خواب پرید...
هممون خندیدم...
و لیام با عصبانیت گفت:_فاک یووو آل...
پاشد میزش رو صاف کرد.. و نشست...
هری بهش گفت :_هی لیام...
ببین چی برات فرستادم...لیام گوشیش رو در اورد... و بعد از این که پیام رو دید گفت:
_فور فاک سیک...من تازه قضیه بث رو تموم کردم به این زودی دوباره شروع نمیکنم...
_لویی:بث نقشه مزخرف خودت بود به ما ربطی نداشت... ولی این یکی شرط بندی مسترbadass (خفن خودمون)
شرط ها مقدسن...
نباید بزنی زیرش...لیام یکم مکث کرد و گفت:
_اوکی امشب بهش میگم که برای آخر هفته باهم بریم سر قرار...
یه روز کامل با استفانی...
حتما جهنم باید همین شکلی باشه...(Hell must be like that)

VOCÊ ESTÁ LENDO
HELP Me!!!!
FanficWe do this... together.. We lie... We play our part... We fight We kill... To protect eachother cause eachother all we have... ما این کارو باهم انجام دادیم... ما دروغ گفتیم... نقشمون رو بازی کردیم.. جنگیدم... ما آدم کشتیم... تا از همدیگه محافظت کنی...