د.ا.ن سوم شخص
مهمونی برای دو شب آخر هفته بود...
یه عده که میتونستن میموندن و یه عده دیگه میرفتن...
ساعت تقریبا نزدیکای 2 بود و خیلی ها رفته بودن...از جمله دی جی...
برای همین صدای موزیک قطع شده بود...
و اونای هم که مونده بودن یا اونقدر مست کرده بودن و رقصیده بودن که وسط سالن و بین اون مشروب و خوردنی ها و ات و اشغال ها خوابشون برده بود...
یا همچنان بیدار بودن و یه گوشه نشسته بودن و مشروب میخوردن و حرف میزدن...
برای همین تا حدودی ویلا آروم بود...
شان بعد از این که زین رو برده بود تو یکی از اتاق ها و چند دقیقه ای پیشش بود تا آروم بشه...
به اصرار خود زین از اتاق اومد بیرون و تنهاش گذاشت...
و حالا با پتوی دورش تو بغل نایل بیرون ویلا کنار آتیش نشسته بود...
و هری هم با یکم فاصله کنارشون نشسته بود...
شان همینجوری که سرش رو شونه نایل بود داشت به لویی که با فاصله ازشون لب پل چوبی کم ارتفاع روی دریچه نشسته بود و پاهاش رو توی اون سرما توی آب گذاشته بود نگاه می‌کرد...
و آروم گفت:
_فاک...باورم نمیشه مایک اینکارو باهاش کرد...!!!!!
نایل هم که داشت به لویی نگاه می‌کرد با ناراحتی سرش رو تکون داد و گفت:
_مثل این که در مورد اون از اول هم حق با لیام بود...!
شان که با شنیدن اسم لیام یکم عصبی و حرصی شد گفت:
_خب... عوضی ها بهتر میتونن هم دیگه رو بشناسن...!!
نایل که فهمید یکم عصبی شده...
دست شان رو گرفت و انگشتاش رو بین انگشتای اون قفل کرد و گفت:
_زین چطور بود..؟؟
شان با ناراحتی نفسشو داد بیرون و گفت:
_افتضاح...
ولی اونم میخواست تنها باشه...!!
نایل سرشو تکون داد...
و شان با لحن غر مانند گفت:
_لعنتی... متنفرم که اینجوری ببینمشون و هیچ کاری نتونم براشون بکنم...
نایل که خودش هم دقیقا همین حس رو داشت ولی این که میخواستن تنها باشن رو درک می‌کرد گفت:
_منم همینطور... ولی امشب شب سختی براشون بود... و به این تنهایی نیاز دارن... باید بزاری یکم تو حال خودشون باشن...
شان با کلافگی سرش رو تکون داد به نشونه این که میدونه حق با نایل و دوباره سرش رو گذاشت رو شونه نایل...
هری که یه ثانیه هم از لویی چشم برنداشته بود..
و دیدنش اینجوری ناراحت و غمگین...
حتی از دیدنش با مایک هم براش عذاب آور تر بود...
بدون این که نگاهش رو از لویی برداره گفت:
YOU ARE READING
HELP Me!!!!
FanfictionWe do this... together.. We lie... We play our part... We fight We kill... To protect eachother cause eachother all we have... ما این کارو باهم انجام دادیم... ما دروغ گفتیم... نقشمون رو بازی کردیم.. جنگیدم... ما آدم کشتیم... تا از همدیگه محافظت کنی...
