Chasing

138 28 50
                                    

د.ا.ن سوم شخص

پسرا توی حیاط نشسته بودن که یهو لیام اومد.... و نشست...
بقیه چشمشون به صورت کبود و دست زخمی لیام افتاد... و هری با تعجب گفت :

_هولی کرب... چه اتفاقی افتاده باز؟؟

لیام با بی حوصلگی گفت:

_هیچی... با یکی دعوام شد...

_نایل:بزار حدس بزنم همون شب مهمونی که یهو غیبت زد...

لیام چشم غره رفت به نایل ویکم مکث کرد و برگشت به همشون نگاه کرد و اشاره کرد و گفت:

_اوکی... 5 دقیقه بهتون وقت میدن هر چی میخواین مسخره ام کنید...

_لویی:درباره چی؟

_لیام :درباره این که زین بهم گفت نه...مطمئنم بهتون گفته که اون شب آنقدر نگران بودید که بلایی سر خودم نیارم...

_نایل:که البته نگرانیمون درست بود...

لیام هیچی نگفت و هری گفت:

_بقیه رو نمیدونم... ولی من تو فاز مسخره کردن نیستم...

_لیام :هر جور دوست دارید ولی بعد از این 5 دقیقه اگه کوچکترین حرفی راجبش بزنید... یه دست و یه پاتون رو از دست میدید...

_لویی:وحشی...

لیام شونه هاش رو انداخت بالا و گفت:

_فقط 3 دقیقه اش موند....

_نایل:هیچ کس قرار نیست مسخره ات بکنه ...

لیام با نگرانی گفت:

_اوکی... این عجیبه... شما ها کید و با رفیق های من چیکار کردید؟

هری خندید و گفت:

_ما مسخره ات نمی‌کنیم... چون میدونیم زین ازت خوشش میاد...

لیام با تعجب نگاشون کرد و نایل گفت:

_درسته... شب مهمونی حسابی نگرانت شده بود...

لیام مکث کرد و بعد با بی خیالی با یادآوری حرفای که زین بهش زد دوباره عصبی شد گفت :

_اهمیتی نداره... من دیگه بیخیالش شدم...

_لویی:این چندمین باره این جمله رو ازت می‌شنویم...

_لیام:این دفعه دیگه واقعی... هر کی اونجوری با من حرف می‌زد تا الان مرده بود...

_هری:پس همین که زنده است یعنی با بقیه فرق داره...

_لیام :زنده است به خاطر این که نمیخوام چیزی باعث بشه مجبور بشم یه سال دیگه ام اون جیمز عوضی رو تحمل کنم...

_نایل :واو... اوکی...

هیچ کس دیگه هیچی نگفت... و بلند شدم و رفتم سر کلاس...

بعد از کلاس پسرا توی حیاط نشسته بودن و داشتن حرفای همیشگیشون رو میزدن... که همون موقع زین یهویی اومد و  نشست  سر میز و بی مقدمه گفت:

HELP Me!!!! Where stories live. Discover now