د.ا.ن نایل
بین خواب و بیداری صدای زنگ موبایلم رو میشنیدم...
ولی گیج تر از اونی بودم که تشخیص بدم دارم خواب میبینم یا تو واقعیته...
تا این که لویی زد به شونه ام و با لحن خواب آلودگی گفت :
_جواب بده اون لعنتی رو.. یا خاموشش کن حداقل...
بدون این که چشمام رو باز کنم دستم رو بردم طرف میز کنار تخت و گوشیم و صدای گوشی رو قطع کردم...
و دوباره خوابیدم...
__________
د.ا.ن سوم شخص
هری زودتر از بقیه از خواب بیدار شد...
و رفت تا قهوه دم کنه...
رز هم بیدار شد و اومد سمت هری و لبخند زد و گفت:_چرا انقدر زود بیدار شدی؟!
هری سرش رو تکون داد و گفت:
_نتونستم خیلی بخوابم...
رز اومد تو آشپزخونه یه دست کشید به شونه هری و قهوه رو ازش گرفت تا خودش دم کنه و گفت:
_چرا؟!
هری مکث کرد و بعد گفت:
_چیز مهمی نیست فقط ذهنم یکم درگیر بود...
رز میتونست با نگاه کردن به هری بفهمه که چیز مهمی هست... ولی هیچی نگفت...
فقط جولی فهمیده بود که هری روی لویی کراش داره... و رز هنوز خبر نداشت از این موضوع...هری رفت دوش گرفت...
و بقیه همچنان خواب بودن...
چند دقیقه بعد لیام بلند شد....
و اومد توی پذیرایی نشست روی صندلی پشت اپن و شونه هاشو فشار دادد و گفت:_باید به فکر یه اتاق مهمون باشید...
ما که نصف سال رو اینجا میمونیم حداقل بدن درد نمیگیریم....رز لبخند زد و یه فنجون قهوه داد دست لیام..
و خودش مشغول درست کردن صبحونه شد..
و همینطوری که داشت پنکیک ها رو سرخ میکرد گفت:_هری میگفت از یکی خوشت اومده... تونستی مخش رو بزنی؟!
_لیام:استفانی؟!!! نه بابا خوشم نیومده یه شرط بندی رو باختم مجبورم حالا یه قرار رمانتیک باهاش بزارم...
رز لبخند زد و گفت :
_اون پسر جدیده رو میگم... اسمش رو بهم گفت هری... چی بود... آهان زین...
لیام تعجب کرد و فنجون قهوه اش رو گذاشت رو اپن و گفت:
_هری غلط کرده همچین چیزی گفته...
من فقط دنبال یه چیزیم...
YOU ARE READING
HELP Me!!!!
FanfictionWe do this... together.. We lie... We play our part... We fight We kill... To protect eachother cause eachother all we have... ما این کارو باهم انجام دادیم... ما دروغ گفتیم... نقشمون رو بازی کردیم.. جنگیدم... ما آدم کشتیم... تا از همدیگه محافظت کنی...