د.ا.ن سوم شخص
یه هفته دیگه گذشت...
وضعیت لیام بهتر بود..
و دکترا گفته بودن میتونه فردا مرخص بشه...
هیلی, جولی و رز به موسسه معرفی کرد و با توجه به شناختی که از قبل به واسطه لیام باهاشون داشتن و سابقه اشون که توی سیستم بود خیلی زود تائید شدن...!زین از این که لیام میخواد مرخص بشه حسابی هیجان داشت و خب به خیال خودش میخواست لیام رو سوپرایز کنه برای همین امشب که شب آخری بود که لیام بیمارستانه پیشش نمونده بود تا کاراش رو بکنه ولی به جاش نایل اونجا مونده بود...!
لیام با کلافگی همینجوری که داشت زیر لب با خودش غر میزد از توی دستشویی اتاقش اومد بیرون و وقتی نایل رو توی اتاق دید با تعجب نگاش کرد و گفت:
_تو اینجا چیکار میکنی...؟!
نایل با لبخند نگاش کرد و گفت :
_منتظر یکی دیگی بودی؟!
لیام چشماش رو چرخوند و گفت:
_تو یکی دیگه مسخره بازی در نیار... خودت میدونی منتظر کی بودم...
نایل لبخند زد و با لحن شیطنت آمیز گفت :
_گفت کار داره...
حدس میزنم میخواد برای مرخص شدنت خودش رو آماده کنه...!لیام سعی کرد چهره اخمو همیشگیش رو حفظ کنه ولی توی دلش حسابی به خاطر این حرف نایل لبخند زد چون خودش چند برابر زین انتظار اینو میکشید که از این بیمارستان کوفتی بیاد بیرون و بتونه جوری که دلش میخواد و توی ذهنش تصور میکرد با زین باشه...!!!
برای این که از این تابلو تر نشه سرشو تکون داد وافکارش رو پراکنده کرد و به نایل نگاه کرد و با حالت شاکی گفت:
_لعنتی... نمیشد حداقل لویی بیاد به جای تو...
نایل پوکر نگاش کرد و گفت:
_واقعا؟!! لویی رو به من ترجیح میدی؟!! :///
لیام آروم رفت و روی مبل دیگه اون طرف اتاق نشست و گفت:
_آره... میدونی... لویی خب...
نتونست هیچ دلیل منطقی پیدا کنه که دلش میخواسته لویی به جای نایل اینجا باشه....!
و همین من من کردنش باعث شد نایل قضیه رو بفهمه چشماش رو ریز کرد و به لیام نگاه کرد و گفت:_برای سیگار میگی مگه نه؟!
لیام مکث کرد و چیزی نگفت.... و باعث شد نایل جوابش رو بگیره و بعد با لحن شاکی سرشو با کلافگی تکون داد و گفت:
YOU ARE READING
HELP Me!!!!
FanfictionWe do this... together.. We lie... We play our part... We fight We kill... To protect eachother cause eachother all we have... ما این کارو باهم انجام دادیم... ما دروغ گفتیم... نقشمون رو بازی کردیم.. جنگیدم... ما آدم کشتیم... تا از همدیگه محافظت کنی...