He Knows Everything

287 59 97
                                    

_لیام :منظورت چیه؟؟

هری به اون پسره اشاره کرد و گفت:

-اون احتمالذ بهتر از ما شان رو میشناسه...برو ته توش رو درار ببین 
میدونه شان چرا به این دختر گمشده علاقه داره...

به نظر فکر خوبی میومد به لیام نگاه کردم و منتظر شدم چیزی بگه که 
گفت:

-اوکی...الان ردیفش میکنم...

ما منتظر شدیم و اون رفت سمت زین...

▪️د.ا.ن سوم شخص▪️

لیام رفت سمت زین...
زین که از دور دید لیام دوباره با لبخند اومد سمتش سرش رو چرخوند و 
گفت:

-بکش عقب دیگه....( back off already)

لیام لبخند زد وتا جایی که میتونست نزدیک زین شد و زین یه قدم رفت 
عقب...
لیام پوزخندی زد و گفت:

-هیی...ریلکس...من تا خودت نخوای کاری نمیکنم...

زین چشم غوره ای رفت و بی توجه به لیام راه افتاد...
لیام پشت سرش ره افتاد و گفت:

-مشکلت چیه؟؟؟

-من مشکلی ندارم...

-چرا نمیشه که باید یه مشکلی داشته باشی....

-چرا چون دارم به تو میگم نه.....! ؟؟

-دقیقا...کسی که دست رد میزنه به من حتما مشکل داره.

زین برگشت و به لیام با اون لبخند مغرورانه اش نگاه کرد و گفت:

-مشکلم دقیقا همینه...که فکر میکنی خیلی سکسی و جذابی و کسی نمیتونه 
در مقابلت مقاومت کنه...

-مگه غیر اینه؟!

زین پوزخند تمسخر امیزی زد وبه سر تا پای لیام نگاه کرد و گفت:

-بزار اینجوری بگم...اگه تو اخرین ادم روی کره زمین باشی..حتی اون موقع هم
حتی یه ثانیه هم
به این که با تو باشم فکر نمیکنم...

لیام خندید...

یه جورایی داشت از این سر سخت بودن زین خوشش میومد و همینجوری که 
لبخند میزد گفت:

-پس فکر کنم مجبوری تا اخر دبیرستان تنها بمونی. فکرنکنم کسی اون قدر احمق باشه که جذب تو بشه.منم تا ابدپیشنهادم رو نگه نمیدارم... و بهت قول میدم تا اخر عمرت حسرتس رو میخوری.

_اره احتماال تا اخر عمر حسرت اینو میخورم که چرا با پا محکم نزدم 
تودیکت.

لیام خندید و دست کشید تو موهاش و زین گفت:

_و تو نیاز نیست نگران من باشی...

_برای خودت میگم...
آخه نگاه کن(به موهای زین اشاره کرد) حداقل یه شونه به موهات بکش
یکم به خودت برس...

_من بیکار نیستم...
وقت ندارم مثل تو چند ساعت از روزم رو برای مرتب کردن خودم بگذرونم و اصلا بهش نیاز ندارم...

HELP Me!!!! Où les histoires vivent. Découvrez maintenant