د.ا.ن زین
سوفی رفت و چند دقیقه بعد از رفتن اون پلیس ها هم رفتن...!
لعنتی... مطمئن بودم که پلیس ها بهش گفتن که به جیمز شک دارن فقط امیدوار بودم که نگفته باشن شکشون به خاطر حرفای که من زدم...!!
میتونستم بگم من چیزی نگفتم و بندازمش گردن نایل یا هری یا لویی...!!
شت... دارم ابعاد جدیدی از عوضی بودن توی خودم کشف میکنم...!! :/
سرمو با کلافگی چرخوندم و رفتم سمت اتاق لیام...
آروم درو باز کردم و رفتم داخل...
به محض این که وارد اتاق شدم برگشت نگام کرد...
بهش لبخند زد و گفتم:
_هعی...
دیدم پلیس ها الان رفتن...!!بدون این که چیزی بگه سرشو تکون داد...
خب لازم نبود چیزی بگه... تا بفهمم اتفاقی افتاده چون چهره قبلیش رو گرفته بود اون اخمی که نمیفهمیدم یعنی عصبی یا داره فکر میکنه روی صورتش بود...!!چند قدم دیگه به تختش نزدیک شدم و همینجوری نگاش میکردم... نمیدونستم چی بگم...
پیشونیش رو فشار داد و بعد سرشو آورد بالا و نگام کرد و همینجوری که اخم بین ابروهاش بود لبخند عصبی بهم زد وگفت:
_خب...گفتی فقط یه ایده بود که به پلیس بگیم کار جیمز بوده، آره...؟! ؟
فاک...!!!
حتی یه ثانیه هم نتونست طفره بره یا تظاهر کنه اتفاقی نیفتاده یه راست رفت سراغ عصبانیت...!!!
لعنتی حداقلی میزاشتی یه روز اون لیام مهربون رو داشته باشم....قول میدادم بهش عادت نکنم...!!با مظلومیت نگاش کردم....
حق میدادم بهش یکم عصبی باشه... و دوست نداشتم دعوا کنیم برای همین با لحن آروم همینجوری که نگاش میکردم لبخند مضطربی زدم و گفتم:_پس... اونا بهش اشاره کردن ...!!!
بدون مقدمه با اخم نگام کرد و با لحن تند گفت:
_چی فکر میکردی با خودت زین؟!!!!
بلافاصله با لحن پشیمون گفتم:
_متاسفم...!! درست فکر نمیکردم....!!!تازه فهمیده بودم چه اتفاقی برات افتاده... و... نمیدونستم...ق...قراره.. زنده بمونی یا نه... فقط... خیلی... فشار روم بودم... و... نمی تونستم درست فکر کنم ویه چیزی گفتم....!!
لیام که به نظر میومد از چیزی که فکر میکردم عصبی تر باشه با حرص نفسشو داد بیرون و با همون لحن تندش گفت:
_میتونستی فقط دهنت رو بسته نگه داری...!!
وقتی ازت پرسیدن فکر میکنی کار کیه... میتونستی بگی نمیدونی....!!!
درست مثل کاری که من الان کردم...!!
آنقدر سخت بود؟!!
همین کارم نمیتونستی بکنی....!!!
YOU ARE READING
HELP Me!!!!
FanfictionWe do this... together.. We lie... We play our part... We fight We kill... To protect eachother cause eachother all we have... ما این کارو باهم انجام دادیم... ما دروغ گفتیم... نقشمون رو بازی کردیم.. جنگیدم... ما آدم کشتیم... تا از همدیگه محافظت کنی...