د.ا.ن سوم شخص
سوفی داشت توی راهرو راه میرفت که گوشیش زنگ خورد...
لیام بود
جواب داد..._بله؟؟؟
_دوتا سوال... چطوری تو خونه ات قهوه نداری؟؟؟
و دو این که میتونی یه لطفی بهم بکنی ؟!!_یک... اونجا هتل نیست...
و جواب سوال دومت نه..._هی... کام ام هنوز که نمیدونی چی میخوام....
_هر چی... همین که الان توی خونه منی خودش یه لطف بزرگه...
حالت هم به نظر بهتر شده....
هر جایی که خونی کردی تمیز کن و برو..._این طرز رفتار با کسی که همین دیشب به خاطرت کتک خورده نیست....
_هی... کتک خوردن تو ربطی به من نداشت...
و تا همین جاش هم کلی کمکت کردم...._خب... من جونت رو نجات دادم...
تو فقط گذاشتی یه شب خونه ات بمونم...
این اونو جبران نمیکنه...سوفی مکث کرد و چشماش رو تکون داد و گفت :
_حالا چی میخوای؟!
_میدونستم دوستم داری هنوز...
_خفه شو و تا پشیمون نشدم کارت رو بگو...
_اوکی... ازت میخوام مدرسه رو بپیچونی و بیای خونه و سویچ ماشینم رو بگیری...بری دم خونه ام و برشداری
و بری بزنیش توی درختی جایی...._وات!!؟!؟؟؟!
داری بهم میگی برم ماشینت رو داغون کنم؟!_دقیقا؟!؟
_چندتا از قرص های که بهت دادم خوردی؟!!
_ها ها خیلی خنده دار بود... باید یه توجیحی برای سر و صورتم داشته باشم....
و خب فکر کردم این که بگم تصادف کردم بیشتر با عقل جور در میاد.. کسی هم بهم گیر نمیده..._چرا خودت اینکارو نمیکنی...
_با این حالم؟؟!؟
دلت میاد؟؟؟_اوووف... تو پر رو ترین آدمی که دیدم....
_این یعنی قبول کردی...
_نیم ساعت دیگه میام...
_دمت گرم...
و بعد گوشی رو قطع کرد...
سوفی رفت دم خونه اش و کلید رو گرفت و کاری که لیام گفت رو انجام داد و بعد برگشت...
زنگ درو زد و لیام درو باز کرد...
سویچ رو پرت کرد سمت لیام و رفت تو خونه...لیام سوئیچ رو گرفت و بعد رفت بیرون و ماشینش رو نگاه کرد...
حسابی جلوش و عقبش و تقریبا همه جاش داغون شده بود...لیام رفت داخل و گفت:
_ممنون...
سوفی که از تو یخچال برای خودش آبجو برداشته بود یکم خورد و گفت:
ESTÁS LEYENDO
HELP Me!!!!
FanficWe do this... together.. We lie... We play our part... We fight We kill... To protect eachother cause eachother all we have... ما این کارو باهم انجام دادیم... ما دروغ گفتیم... نقشمون رو بازی کردیم.. جنگیدم... ما آدم کشتیم... تا از همدیگه محافظت کنی...