د.ا.ن نایل
کلاس تموم شد هممون توی ناهار خوری بودیم و داشتیم ناهارمون رو میخوردیم...
که لویی خیلی یهویی همینجوری که غذاش رو میخورد گفت:
_میتونیم مبجورش کنیم که به همه بگه که گی؟!!
اون داشت در مورد شرطی که برده بودن حرف میزد....
این که لیام رو مجبور کنن که چه کاری بکنه...هری گفت:
_نه این به اندازه کافی خوب نیست...
باید یه چیز خیلیییییی سخت و عذاب آور براش انتخاب کنیم...لیام که همونجا نشسته بود و غذاش رو میخورد و چشم غوره میرفت به هری و لویی...
بعد از چند ثانیه سکوت هری گفت:
_نظرت در مورد یه قرار با یه دختر چیه؟!
این باید به اندازه کافی براش زجر آور باشه...لویی: فقط قرار؟!؟؟ قرار خالی خیلی اذیتش نمیکنه....باید با یه دختر...
لیام چنگالش رو ول کرد تو بشقاب غذاش وحرف لویی رو قطع کرد و گفت:
_قسم میخورم اگه اون چیزی که تو ذهنته رو به زبون بیاری رو همین میز به فاکت میدم....
سه تامون خندیدیم و هری گفت:
_آروم باش پسر... ما دیگه اونقدرا هم غیر منطقی نیستیم....
من که فقط نگاشون میکردم و میخندیدم و چیزی نمیگفتم...
لیام به من نگاه کرد و با صورت پوکر گفت:_تو هیچ ایده مسخره ای نداری؟!؟
خندیدیم و گفتم:
_من یه ایده عالی دارم...
هری و لویی نظرشون جلب شد و با ذوق به نایل نگاه کردن و لیام سرش رو گذاشت رو میز و گفت:
_از همتون متنفرم...
لویی گفت:
_ایول man... کام آن بگو ایده ات چیه؟!
لبخند خبیثانه ای زدم و گفتم:
_برای 24 ساعت باید نقش یه پسر مثبت و سالم و جنتل من و بازی کنی و یه قرار فوق العاده رمانتیک با استفانی بزاری...
البته با کلی جزئیات...
باید براش گل بگیری...
کت و شلوار بپوشی با لیموزین بری دنبالش...
به یه رستوران شیک ببریش...
باهاش عکس بگیری و توی اینستاگرامت و فیسبوکت بزاری...
و آخرش هم ببوسیش....
جرئیات قرار رو کامل بهت میگیم...لیام که هنگ بود...
ولی هری بلافاصله گفت:_وووووو این عالیه پسر....
و بعد مشتش رو آورد بالا و منم با مشتم زدم بهش...
و لبخند شرورانه ای روی لبای هر سه تامون بود...لویی:خیلی خب لیام نظرت چیه؟!؟ کی میخوای انجامش بدی اونو میزاریم به عهده خودت...
لیام با اخم نگامون میکرد و بعد منو نگاه کرد و گفت:
YOU ARE READING
HELP Me!!!!
FanfictionWe do this... together.. We lie... We play our part... We fight We kill... To protect eachother cause eachother all we have... ما این کارو باهم انجام دادیم... ما دروغ گفتیم... نقشمون رو بازی کردیم.. جنگیدم... ما آدم کشتیم... تا از همدیگه محافظت کنی...