رسیدن دم خونه هری...
پیاده شدن وسایل ها رو برداشتن...
جولی درو باز کرد و پسرا اومدن داخل...جولی لبخند زد و گفت:
_هی... بویز... بازی چطور بود؟؟
_لیام:اتفاق خاصی نیفتاد.... مثل همیشه...من بردم....
جولی نگاش کرد و خندید و گفت:
_واو.... بالاخره بردی... این خودش نشون میده مثل همیشه نبود....
پسرا خندیدن...
جز هری...لیام چشماش رو ریز کرد و نگاش کرد و گفت:
_لویی بهت زنگ زد گفت این حرفو بزنی؟!؟؟
_لویی:من تمام مدت کنار خودت بودم... چطوری میتونستم بهش زنگ بزنم.....؟!!
لیام سرشو تکون داد و لبخند زد و گفت :
_اوکی... اشکال نداره... همتون باهم باشید.... من خودم تنهایی همتون رو نابود میکنم...
جولی خندید و بعد یهو به هری نگاه کرد که رو مبل نشسته بود و اصلا سر حال نبود....
نگاش کرد و گفت :
_دارلینگ؟؟؟ تو خوبی؟؟؟
هری چیزی نگفت و لیام گفت:
_از وقتی آخر شد....رفت تو خودش.. پسرت اصلا جنبه باخت نداره هاااا....
جولی داشت میز شام رو میچید و گفت:
_عجیبه... هری بهترین بازیکن خانواده است...
لیام خندید و گفت:
_هولی شت... هری تازه بهترینتونه؟!؟ حتی دیگه نمیتونم تصور کنم تو و رز چقدر افتضاحین...
جولی چشم غره رفت به لیام و گفت:
_حیف که....رز خیلی وقت گذاشته برای شام...
مگه نه الان برمیگشتیم سالن تا بهت نشون بدم کی افتضاح...لیام با هیجان بلند شد و گفت :
_نمیتونیم بولینگ بازی کنیم... ولی کلی بازی های دیگه هست.... من توی همه چی بهترینم....
جولی هم با اعتماد به نفس به لیام نگاه کرد و گفت:
_اوکی... بعد از شام... با هم بازی میکنیم...
بازی هم هری انتخاب میکنه..._لیام :نه نه نه....بازی رو باید یه آدم بی طرف انتخاب کنه...هری که مشخصا طرف تو...
_جولی:اوکی لویی خوبه؟!
_لیام :معلومه که نه.... حتی یه ذره هم به لویی اعتماد ندارم...
لویی با تعجب گفت:
_ببخشید!؟؟؟؟؟ به من اعتماد نداری؟!
_نه ندارم...تو 90 درصد بازی ها تقلب میکنی...
YOU ARE READING
HELP Me!!!!
FanfictionWe do this... together.. We lie... We play our part... We fight We kill... To protect eachother cause eachother all we have... ما این کارو باهم انجام دادیم... ما دروغ گفتیم... نقشمون رو بازی کردیم.. جنگیدم... ما آدم کشتیم... تا از همدیگه محافظت کنی...