Weekend (2)

118 24 65
                                    

رسیدن دم خونه هری...

پیاده شدن وسایل ها رو برداشتن...
جولی درو باز کرد و پسرا اومدن داخل...

جولی لبخند زد و گفت:

_هی... بویز... بازی چطور بود؟؟

_لیام‌:اتفاق خاصی نیفتاد.... مثل همیشه...من بردم....

جولی نگاش کرد و خندید و گفت:

_واو.... بالاخره بردی... این خودش نشون میده مثل همیشه نبود....

پسرا خندیدن...
جز هری...

لیام چشماش رو ریز کرد و نگاش کرد و گفت:

_لویی بهت زنگ زد گفت این حرفو بزنی‌؟!؟؟

_لویی:من تمام مدت کنار خودت بودم... چطوری میتونستم بهش زنگ بزنم.....؟!!

لیام سرشو تکون داد و لبخند زد و گفت :

_اوکی... اشکال نداره... همتون باهم باشید.... من خودم تنهایی همتون رو نابود میکنم...

جولی خندید و بعد یهو به هری نگاه کرد که رو مبل نشسته بود و اصلا سر حال نبود....

نگاش کرد و گفت :

_دارلینگ؟؟؟ تو خوبی‌؟؟؟

هری چیزی نگفت و لیام گفت:

_از وقتی آخر شد....رفت تو خودش.. پسرت اصلا جنبه باخت نداره هاااا....

جولی داشت میز شام رو میچید و گفت:

_عجیبه... هری بهترین بازیکن خانواده است...

لیام خندید و گفت:

_هولی شت... هری تازه بهترینتونه؟!؟ حتی دیگه نمیتونم تصور کنم تو و رز چقدر افتضاحین...

جولی چشم غره رفت به لیام و گفت:

_حیف که....رز خیلی وقت گذاشته برای شام...
مگه نه الان برمیگشتیم سالن تا بهت نشون بدم کی افتضاح...

لیام با هیجان بلند شد و گفت :

_نمیتونیم بولینگ بازی کنیم... ولی کلی بازی های دیگه هست.... من توی همه چی بهترینم....

جولی هم با اعتماد به نفس به لیام نگاه کرد و گفت:

_اوکی... بعد از شام... با هم بازی میکنیم...
بازی هم هری انتخاب میکنه...

_لیام :نه نه نه....بازی رو باید یه آدم بی طرف انتخاب کنه...هری که مشخصا طرف تو...

_جولی:اوکی لویی خوبه؟!

_لیام :معلومه که نه.... حتی یه ذره هم به لویی اعتماد ندارم...

لویی با تعجب گفت:

_ببخشید!؟؟؟؟؟ به من اعتماد نداری؟!

_نه ندارم...تو 90 درصد بازی ها تقلب میکنی...

HELP Me!!!! Where stories live. Discover now