چیزایی که اون سمت گفته میشدن رو، لانگ چيائو واضح نميشنيد، ديد كه چهره ي تائو ران داره بيشتر و بيشتر جدي ميشه، بعد تلفن رو قطع كرد و از اون پرسيد: "في دو رفته؟"
****
اين ديگه بار دومي بود كه ما شيائووِي تو اداره ي امنيت عمومي ميگفت كه مظنون به قتله، اين جووني كه جهان رو به لرزه درمياورد از عضو خانواده ي قرباني هم وحشتناك تر گريه ميكرد، اون تقريبا داشت سرش رو به زمين ميكوبيد، كه دوتا پليس كنارش واكنش نشون دادن، با عجله بلندش كردن، و ما شيائووِي رو وسط گريه و زجه زدن هاي مادر هه ژونگيي كشيدن بردن.
لو ونژو انتظار نداشت كه يه جمله معرفي رندومش به شكل غيرمنتظره اي همچين حادثه اي رو پيش بياره، كله ش باد كرده بود، و به دلش افتاده بود كه امشب شبِ بيخوابيه، ناچارا خيلي سريع براي مدير مالك ساختمونش يه پيامك فرستاد، و ازش خواهش كرد كه بره به خونه ش و به لو ييگويي كه از گشنگي و سرما تو عذاب بود غذاي گربه بده.
لانگ چيائو داشت في دو رو هدايت ميكرد تا گزارش بنويسه، كه لو ونژو سرش رو بالا آورد و اونو صدا زد.
"اَي،" لو ونژو بي فاعل و مفعول گفت، "ممنون آ."
في دو انتظارشو نداشت دهن سگيِ اين آدم بطرزغيرمنتظره اي عاج فيل دربیاره، يجورايي واسش غیرمنتظره بود، قدم هاش مكث كردن، و با حالت رفتاري مثل رئيس جمهوري كه داره سخنراني افتتاحيه ميكنه، با جديت تمام سرش رو به بالا و پايين تكون داد: "قابلي نداشت." (از دهنِ سگی عاج دراومدن: اصطلاحی که اشاره به مودبانه حرف زدن داره)
لو ونژو با ابروهای بالا رفته پشت سر اون رو كه مثل مدلا ميرفت رو با نگاهش دنبال كرد، و به شكل غيرقابل توضيحي سگ پودل رو يادش اومد كه از شدت غرور باد كرده، خیلی دلش میخواست دنبالش بره و یه "عصا" تو دست اون بچپونه. ولي اون دوتا هفت سال تو جنگ بودن، تا همين تازه كه اولين بارقه هاي نور آتش بس رو ديدن، لو ونژو هم نميخواست كه دنبال ايراد و دردسر بگرده، درنتيجه تمام افكار عجیب ولی فوق العاده و درخشانش رو پايين گذاشت، و چرخيد و رو شونه ي شياو هييانگ زد: "تو با من بيا." (يه سال ديگه هم به اين جنگتون ادامه بدين تا بشه هشت سال دفاع مقدس!😂)
شياو هييانگ تو سكوت اون رو دنبال كرد تا به یه اتاق بازجويي مجزا رسيدن، يجورايي عصبي عينكش رو درست كرد، و رك و بدون طفره رفتن به لو ونژو نگاه كرد: "من الان با عنوان افسر پليسي كه تو رسيدگي به پرونده كمك ميكنه نيومدم صحبت كنم، درسته؟"
لو ونژو به سمت شياو هييانگ دستش رو دراز كرد: "بشين، پس فكر ميكني چه عنواني داري؟"
شياو هييانگ هم مودب نبود، و درجواب مستقيما نشست: "من مظنونم يا شاهد؟"
لو ونژو لبخند زد، از سر عادت يه پاش رو روي پاي ديگه گذاشت و به پشت تكيه داد، كه زخم پشتش فورا مخالفت كرد، و به سمت اعصاب حسیِ دردش جيغ کشید، دردش انقدري بود كه همونجا هیس بکشه و قیافه ش توهم بره. لو ونژو تحملش كرد و رفتارش رو حفظ كرد، نيمه فلج نشست، و مثل گفتگو كردن دهن باز كرد و پرسيد: "چند ساله كار ميكني؟"
YOU ARE READING
modu; silent reading (persian translation)
Romanceرمان مودو به معنی خاموش خواندن یکی دیگه از رمان های پریست همون نویسنده ی رمان ژن هون (گاردین) هست. توضیحات مربوطه توی همون بخش معرفی هست پس اینجا چیزی نمیگم. این رمان بصورت پی دی اف بازم توی همون چنل @priest_novels قرار میگیره و چیزای مرتبط دیگه ش ه...