چپتر 75؛ مکبث 16

291 74 76
                                    

فی دو به وضوح یجور لذت بی نظیر رو تجربه کرده بود، همون شفتگی ای که از قدیم و الایام افراد سادیسم و قاتلا مشترکاً دنبالش میکردن.

****

ماشینای سوت کشان پلیس دیگه صحنه ی تصادف دونگ شیائوچینگ رو محاصره کرده بودن، دوربین امنیتی تقاطع بوضوح تمام مسیر خودروی مقصر تصادف رو از ضربه زدن تا فرار کردنش ضبط کرده بود.

"درسته، همین ماشینه،" قسمتی از بدن لو ونژو که آینه ی ماشین بهش گرفته بود از شدت درد بدجوری میسوخت، و گوشتش دیگه ورم کرده بود، ولی بنظر آسیب جدی ای به تاندون یا استخوانش وارد نشده بود، و تاثیری روی بالا و پایین پریدنش توی صحنه و دستور دادن نذاشته بود، "این حرومزاده ی عوضی اونموقع صورتشو پوشونده بود، کل هیکلش پوشیده و مجهز بود، یه تار مو هم ازش بیرون معلوم نبود، حتما اولین بارش نبوده که ازینجور کارا میکرده، با این سرعت یهویی چرخید و بهش کوبید، کسی که دست فرمونش خوب نباشه ماشینو چپه میکنه، مسیرش واسه عقب نشینی هم کاملا از قبل حساب شده بود."

"کاپیتان لو، حالتون خوبه،" همکاری که کنارش درحال چک کردن دوربین امنیتی بود با دیدنش وحشت کرد، "چطوره اول دکتر خبر کنیم تا بهش رسیدگی کنه؟"

"چیزی نیست، نمیمیرم." تو دل لو ونژو از آتیشی پر شده بود که میتونست زمین رو بترکونه و یه سوراخ درست کنه، از ترس اینکه صدای بلندش از کره ی زمین شلیک و به منظومه ی شمسی بره، با تمام توانش سرکوبش کرد، و تا حدممکن با آرامش گفت، "نیاز دارم تا همه یبار دیگه درباره تمام روابط دونگ شیائوچینگ و دونگ چیان تحقیق کنن—تمامش—مخصوصا دونگ چیان، پایانه ترابری ای که توش کار میکرد,مشتریاش,اون ایستگاه های استراحتی که میرفت,هرجایی که ازش غذا واسه خوردن میخرید......"

"کاپیتان لو، حداقل پانسمانش کن، دستت داره خونریزی میکنه."

لو ونژو برای بار دوم حرفش قطع شد، و درنهایت منفجر شد: "تو روز روشن قاتلی که وسط جاده ینفرو کشته هنوز معلوم نیست کجا رفته، شما فاکرا همش به دست من زل زدین که چی بشه؟"

افرادی که دورش بودن بخاطر اون غرش از ترس ساکت شدن، کنارش دکتر جوونی که واسه کمک صداش زده بودن حتی جرعت نداشت نفسش رو بیرون بده.

لو ونژو با خشونت زخم خراشیدگی روی ساعدش رو به پیراهنش مالید، بعدش متوجه شد از کنترل خارج شده، باعجله نفس عمیقی کشید، و با سرعت نور این خشم بیهوده رو سرکوب کرد.

"شرمنده، منظورم به شماها نبود،" لو ونژو یکم سرش رو پایین آورد، و صداش آروم شد، "این قاتل جلوی من ینفرو کشت، و درکمال تعجب هم تونستم اجازه بدم که اینطوری فرار کنه، این مسئله مشکل منه، عصبانیت توی دلمو پر کرده بود، و برادرام که سخت کار کردن رو هم درگیر کردم."

modu; silent reading (persian translation)Место, где живут истории. Откройте их для себя