چپتر51؛ هامبرت هامبرت18

319 64 39
                                    

نگاه فی دو بدون اینکه ردی بجا بذاره بدنبال سینه تا خط کمر اون بالا و پایین رفت، اگه چشم غیرمسلحِ اون هم میتونست بعنوان یه دوربین کار کنه، به احتمال زیاد تو کسری از ثانیه بالای ده تا کلوز آپ میگرفت.

****

چهره ی دستیارش جوری بود که انگار میخواست چیزی بگه و بعد تردید کرد، نگاه فی دو روی اون حرکت کرد، فهمید که اون چی میخواد بگه، و کاملا همدلانه گفت: "اگه برای سندی نیاز به امضای من بود روی میزم بذارش، اگه ضروری بود عصری برمیگردم شرکت و امضاشون میکنم."

"چندتا ایمیل از طرف شرکا هم هست، احتمالا نیاز باشه که شما شخصا بهشون جواب بدین،" دستیار خیلی سریع اضافه کرد، "پس برای عصر چه ساعتی دنبالتون بیام مناسبه؟"

"هیچ ساعتی مناسب نیست،" فی دو با یه دست در ماشین رو باز کرد، و بخاطر شنیدن این حرف خندید، "خودم ماشین میگیرم و برمیگردم، اگه یوقت قرارت با دوست پسرت بعد از تعطیل شدن کار به تعویق بیوفته، و بعدش دیگه دوسم نداشته باشی باید چیکار کنم؟"

دستیار با کمال بخشندگی گفت: "اون دوست پسر من، پول که نداره، قیافه م نداره، خودمم نمیدونم واسه چی نگهش داشتم، اگه شما فقط یه ندا بدی، فورا شوتش میکنم!"

"به مرد بیچاره ای که زیرپات زانو زده رحم کن، بعلاوه آرایش امروزت خیلی خوشگل شده، چطور میشه فقط واسه نشون دادن به من و کامپیوتر نگهش داشت؟ خیلی باعث هدر دادن زیبایی هات میشه." فی دو بی مشورت از ماشین پیاده شد، و قبل رفتن همونطور که در ماشین رو میگرفت و خم میشد بهش توصیه کرد، "این ماشین یکمی 'مکار'عه، برگشتنی بااحتیاط برون، و وقتی برگشتی شرکت بهم پیام بده."

دستیار ناخودآگاه بدنبال حرف اون از آینه عقب آرایشش رو نگاه کرد، و فهمید که رنگ رژش دیگه یکم محو شده، بعد از اینکه فی دو رفت باعجله رژلبش رو گرفت و تمدیدش کرد، و بعدش، نتونست جلوی خودش رو بگیره و به فی دو نگاه کرد.

پشت سر فی دو گاهی یجور رهایی منحصربفردی داشت، از پشت که نگاه میکردی، اون بازوش که بخاطر تصادف گچ گرفته بودش و مجبور بود آویزون نگهش داره، انگار با ژست وقت های معمولش که شامپاین نگه میداشت اصلا هیچ تفاوتی نداشت، و با همچین ژستی از ملحق شدن به مهمونی، راحت و بیخیال به سمت اداره ی شهری رفت.

فامیلی دستیار میائو بود، و با منشیِ "خادم کاخ شاهنشاهی" که بصورت تمام وقت رو مسائل جزئی کار میکرد متفاوت بود، پیشینه ی اون از یه آموزشگاه مشهور و معتبر بود، و توانایی کاری خیلی قوی ای داشت، قبلا بخاطر اینکه یه فرد کوچیک رو دلخور کرده بود، تو محل کارش بخاطر از دست دادن امیدهاش افسرده شده بود، فی دو بود که دستش رو گرفت. (واسه خادم کاخ شاهنشاهی به صفحه ی 14 از چپتر13 ارجاعتون میدم)

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now