چپتر 33؛ با صدای بلند خواندن

384 80 15
                                    

لو ونژو یکه خورد، و یهویی سرش رو چرخوند—فی دو معلوم نبود کی برگشته بود، اتفاقا یه چتر نگهداشته بود، و با یجور نگاه پیچیده به اون نگاه میکرد.

****

آشوب آخرهفته گدشت، و ماجرای شکست خوردن خودکشی با پریدن از ساختمون روی سایبان فلک صبح زود روز شنبه مثل بمب ترکید، فی دو هنوز از پارکینگ بیرون نرفته بود، که دیگه با دوتا گروه محاصره شد، و اون این لحظه فهمید، که خودش با یه تکون کلا تغییر کرده و به شکل غیرمنتظره ای تبدیل به یه سلبریتی مجازی شده.

فی زونگ نصف لیوان "مه لندن" که دیگه سرد شده بود رو تو دستش گرفته بود، توی دفترش برای مدتی فکر کرد، حس میکرد پولش نمیتونه بیخودی خرج بشه، و آدم هم نمیتونه بیخودی سرخ بشه، درنتیجه منشیش رو صدا کرد، و بهش گفت که از این موضوع بعنوان بهانه ای واسه درست کردن سر و صدا درست کنن، و دنبال کسی تو بخش بازاریابی بره تا به اسم شرکت پروژه ی ویژه ای درمورد حس مسئولیت اتحاد جمعی انجام بده. (مه لندن: یجور چای لاته، ترکیب چای ارل گری، شیر جوش اومده، با شربت وانیل

پول بیخودی خرج نشه و آدم هم بیخودی سرخ نشه رو خلاصه خلاصه بخوام بگم، حس کرد که پول و چهره ش نباید حروم بشن پس طی یه حرکت انتحاری تصمیم گرفت ازشون سود ببره)

منشی الهام یهویی اون رو توی دفترچه ش ثبت کرد، و قبل رفتن، انگار حرفی برای گفتن داشت كه با تردید مکث طولانی ای کرد، چشماش قرمز شده بودن، و تازه خیلی با احتیاط پرسید: "فی زونگ، حرفات روی سایبان فلک واقعی بودن؟"

"مم؟" فی دو بی دردسر اضافی تقویمش رو ورق زد، و با شنیدن صدا سرش رو بالا آورد، و یه لبخند تمسخرآمیز و لوس رو نشون داد، "البته که نبودن، کارشناسای مداخله تو خودکشی اون پشت داشتن دیالوگا رو بهم اشاره میکردن، توی اونجور وضعیت نمیشد اجازه بدن که من خودم همینجوری نقش بازی کنم—تو چجوری همه چیزو جدی میگیری، خیلی کیوته."

سرخی چشماي منشی فورا روی صورتش پخش شد، و با یه صدای تمسخرآمیز، چرخید و رفت.

"اَی، صبر کن،" فی دو با لبخند صداش زد و متوقفش کرد، "امروز شرکت ضیافتی داره که به من برای حراج زدن به سکسی بودنم نیاز باشه؟" (وات د فاک دود:/)

خانم منشی که عشق مادرانه شش حروم شده بود چشم غره رفت: "نداره، ما فعلا نیازی به این دارایی معنویِ باارزش نداريم."

"پس خوبه،" فی دو فورا کت سبک غربی تنش رو درآورد، و لپتاپ رو بست، "پس من میرم بیرون، اگه چیزی شد زنگ بزن."

نیم ساعت بعد، فی دو دیگه مادر هه ژونگیی رو از بیمارستان آورده بود، و باهم به اداره ی شهری رفتن.

وانگ شیوجوئن بهرحال مریضی جدی ای داشت، و سنش هم کم نبود، با تجربه کردن همچین غم و اندوه بزرگی، اون برای آخرهفته توی بیمارستان تحت مراقبت موند، تا تازه تونست به سختی از بیمارستان ترخیص بشه، و میخواست بره تا جسد هه ژونگیی رو تحویل بگیره.

modu; silent reading (persian translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora