چپتر37؛ هامبرت هامبرت4

362 76 33
                                    

تو میتونی به بچه یاد بدی دربرابر غریبه گارد بگیره، و گوش به زنگ بودن خودشو تقویت کنه، ولی نمیتونی ازش بخوای از پوشیدن دامن گل گلی بترسه، درغیراینصورت ما به چه دردی میخوریم؟

****

هنوز سر و صدا کردنای لانگ چیائو تموم نشده بود، اتفاقا قصد داشت واسه پیروزی و عقب نشینی دشمن اقدام کنه، و دسته جمعی همکارا رو هم قاطی کنه تا به محاصره ی لو ونژو ادامه بدن، ولی به شکل غیرمنتظره ای سرش رو که جلو کشید، تصادفا با اون پرتره ای که روی زمین افتاده بود چشم تو چشم شد، و انقدری ترسید که حس مستیش از تمام منافذش پرید بیرون.

توی سیستم امنیت عمومی تکنسین های فنی ای وجود داشتن که توی کشیدن پرتره های آنالوگ حرفه ای بودن، که افراد ماهر زیادی بینشون بود، و تو مقایسه، این تکنیک نقاشی واقعا درسطح ابتدایی بود. ولی چیزی که خیلی غیرعادی بود این بود که، گیرایی فرد توی تصویر به شکل غیرمنتظره ای بارز بود، طرح اون چهره انگار بارها و بارها برای دفعات بیشماری توی قلبش کشیده شده بود، انقدری که صبرش سر اومد، و فقط با خطوط ناشیانه ای روی کاغذ به تصویر کشیدش.

لانگ چیائو: "این چیه؟"

تائو رانی که توسط لو ونژو لگد خورده بود و چپه شده بود، یذره هوشیار شد، و فهمید که حرف اشتباهی زده، اون با کمک مبل بلند شد، رفت بیرون و صورتش رو شست، و برگشت و با لو ونژو باهم چیزمیزای روی زمین رو جمع کردن: "اون ماجرای لیِنهوا شَن نیست؟ پیرمرد توی زندگیش همش ازش حرف میزد." (لیِنهوا شَن: به معنی کوهستان لوتوس)

"لیِنهوا شَن" یه کوهستان نبود، اسم یه مکانی تو حومه ی شمالی یانچنگ بود، تو سال های اولیه مرکزِ بخش تحت صلاحیت متعلق به یانچنگ بود، که چند ده سال پیش دیگه وارد شهر یانچنگ شد، و تبدیل به یه منطقه آزاد اقتصادی شد.

توی اون صفحه ی دفترچه، بجز اون پرتره ی زنده، چندتا عکس قدیمی زرد بود، که با چسب نواری بین صفحات چسبونده شده بودن، زمان خیلی زیادی گذشته بود، و با یه ضربه پایین افتادن.

اونا یسری عکس روزمره بودن، بعلاوه عکس های آتلیه ایِ که ویژگی قوی‌ای از زمان داشتن—همشون پس زمینه شون آسیاب بادی هلندی بود، و نورپردازیش اغراق آمیز بود، لبخند دختر جوون روش یکم خشک بود، و شبیه این بود که ژست عکسش رو برای مدت زمان خیلی طولانی ای درمعرض نور نگهداشته بود.

سرجمع شیش تا عکس بود.

این عکسای قدیمی، میشه گفت خیلی عجیب بودن، تمام کاغذهای عکس برای چند ده سالی نگهداری شده بودن، و همشون زرد و تار شده بودن، اگه فرد توی تصویر شاد و خوشحال بود، اون اثر زردکمرنگ از گذرزمان بنظر لذت ثانویه ی طولانی با آرامشی از گذر زمان رو میداشت، ولی اگه فرد توی عکس بعدا با حادثه ای روبرو شده بود، بعدش وقتی دیگران دوباره چهره ش توی اون زمان رو یادآوری میکردن، درعوض همیشه میتونستن از توش هاله‌ی غمگین و یکم غیرعادی ای رو ببینن، انگار که خشم و بی میلی کسی که توی عکس بود به تصویرِ ساکن چسبیده بود، مثل اعلام کردن چیزی از عالم غیب.

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now