چپتر 70؛ مکبث 11

325 53 29
                                    

این آدرس شرکت حمل و نقلی بود که دونگ چیان قبل مرگش توش کار میکرد، فرستننده و گیرنده همه شون دونگ چیان بودن.

****

خونه ی دونگ چیان تو محله ی "لان‌وَن" بود.

این یه منطقه ی مسکونی خیلی جدید بود، چندسال پیش اینجا هنوز یه کوچه ی کوچیک و تنگ و رطوبت زده بود، بعدا از نوسازی شهر تو مقیاس بزرگ منفعت برد، و خانواده ی دونگ چیان هم اینجوری به یه ساختمون اسکان مجددِ تر و تمیز جابجا شدن و سرجاشون برگشتن. (حس کردم بد نباشه توضیح بدم، کلا موقع نوسازی و کارای اینجوری که باید خانوارها رو تخلیه کنن، یجایی برای اسکان مجدد بهشون میدن، بعدشم که کارای نوسازی تموم شد میتونن برگردون سرجاشون.)

این سالا محله های تازه ساخت خیلی با سلیقه درست میشدن، "کف گرمایشی" "تهویه هوای مرکزی" "سیستم های مدل جدید"، چندسال پیش انگار اصطلاحی که کاملا غربی بود باجدیت دیگه به ویژگی استاندارد خونه ها تبدیل شده بود، و نسل جدید مردم سطح متوسط شهری شروع به خرید مشخصه های کیفیت زندگی کردن، اونا همسایگی خوب,آرامش,سرویس های خدماتی,و آسایش میخواستن. ساکنین قدیمی با گیجی توافقنامه ی جابجایی رو امضا میکردن، تا تو حاشیه ی "کیفیت زندگی" سرپناهی پیدا کنن، انگار اونام تو موج بزرگ "کیفیت شهری" رفته بودن......البته، فقط اونایی که میان توش زندگی کنن میدونن، که اساسا فقط درظاهر خیلی زیبا بنظر میرسه.

بین خونه های جابجا شده و مسکن های تجاری یه بخش جدا کننده ی ضخیم بود، که اون وسط رو کاملا بسته بود، یه طرف سطح بتنی خالی، و یه طرف منظره ای مصنوعی با گلای رنگاوارنگ بود، و ساختمونای یکی دوطبقه ی شبیه به هم تو سطح های مختلفی وجود داشتن.

وقتی شیاو هییانگ و همکارش از خونه ی دونگ چیان بیرون اومدن، فهمیدن جایی که ماشین پلیس رو پارک کرده بودن دیگه با حلقه ای از افراد احاطه شده.

"این ماشین اول صبحی اومد،" یه پیرمرد درحالیکه سگش رو واسه پیاده‌روی آورده بود به ماشین پلیس اشاره کرد و گفت، "وقتی صبحانه میخریدم دیدمش، معلومم نیست سر چه مسئله ای اینهمه مدت دارن تحقیق میکنن."

"مگه شما نمیدونی، یه قاتل اینجا زندگی میکرد، آدرسی که توی اینترنت درآورده بودن ساختمون همین حیاط بود." نوجوونی با ظاهر یه دانش آموز کنارش بود که گوشیش رو بالا آورد و به پیرمرد نشون داد، پیرمردی که سگش رو واسه پیاده روی آورده بود چشماش رو باریک کرد، و نسبت به جریان اخباری که مثل گردباد میپیچید یجور وحشت غیرقابل درک داشت.

"اَی، اون دونفر پلیسن؟"

شیاو هییانگ هنوز فرصت نکرده بود در ماشین رو باز کنه، که تقریبا تو سر و صدای جمعیت غرق شد.

"عمو پلیسه، شنیدم اون قاتل قراردادی اینجا زندگی میکنه، شماها برای این مسئله اومدین؟"

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now