چپتر 58؛ هامبرت هامبرت 25

316 59 62
                                    

"من خیلی اون دخترا رو دوست داشتم، چطور میتونم بهشون صدمه بزنم؟"

****

لو ونژو درواقع يه دفتر جداگونه داشت، ولي معلوم نبود واسه تعامل راحتتر بود، يا اين حراف نمیخواست که فقط خودش باشه، دفترش با بيرون متصل بود، و بااينكه يه در بينش بود، ولي آخرين باري كه بسته شده بود ديگه احتمالا مسئله ي سال خر بود، توسط یه کپه خرت و پرتی که همه تلنبار کرده بودن صاف به دیوار چسبیده بود، و اساسا معادل این بود که اصلا وجود نداره. (توی زودیاک چینی سال خر نداریم، یعنی هیچوقت اتفاق نیوفتاده)

گياه هاي تو اتاق رو با خون دل زياد بزرگ كرده بود، و گل و گیاه های لب پنجره درحال شکوفا شدن بنظر میومدن، نور دوستا تو بخش بیرونی، و سايه دوستا كنج ديوار بودن، بصورت نامنظم ولي خوش منظره چيده شده بودن، فقط دوتا گلدون بزرگ پوتوس که دم در گذاشته بود زندگی فلاکت باری داشتن، و هرروز صبح زود توسط همكارای تنه لش با چاي شب قبل جوري آبياري ميشد كه رو لبه ي مرگ رفته بودن، يه كپه از خرده تفاله هاي چاي توي گلدون جمع شده بود و ديگه داشتن سمی میشدن.

كيف پول و كليد لو ونژو خيلي خودنمايانه روي ميز پرت شده بودن، و يذره هم نميترسيد كسي برداره—بااينحال از نظر في دو، واقعا هم چیز خاصی واسه برداشتن نبود.

في دو براي مدتي صادقانه توي دفتر اون منتظر موند، و انقدري صبر كرد كه حوصله ش سر رفت، بوي اطرافش هم باعث ميشد كه واسش غيرقابل تحمل باشه، به دلش افتاده بود كه لو ونژو حالا حالاها بيرون نمياد، درنتيجه بهش پيامك داد: "براي غذا دادن به گربه به كمكم نياز داري؟" (وقتی کلا قصد کمک داری😍)

لو ونژو وسط اونهمه فشار با يه نقطه جواب داد، و بنظر انقدري سرش شلوغ بود كه نميتونست بهش رسيدگي كنه، في دو اين رو بعنوان يه موافقت ضمني درنظر گرفت، كليد اون رو برداشت و رفت.

خونه ي لو ونژو از اداره ي شهري دور نبود، با دوچرخه پدال زدن ميتونست برسه، و تاکسی گرفتن کرایه ی حداقلی داشت. برای في دو اولش غریب میزد و زود بعدش یاد گرفت، تازه در رو به يه شكاف كوچيك باز كرده بود، كه يه گلوله ي پشمالو خيلي بيصبر كله ش رو بيرون آورد، يه ثانيه بعد، گلوله ي پشمالو يهو فهميد كسي كه اومده اشتباهه، اون "لیز" خورد، و به سرعت نور زير مبل فرو رفت، گردنش رو دراز كرد و با اضطراب بيرون رو ديد زد.

شب قبل، دونفر وسط غذا خوردنشون بودن كه تائو ران زنگ زد و رفتن بيرون، و فرصت نشده بود كه خونه رو مرتب كنن، لو ونژو شبيه به رسیدگی به خوابگاه دانشگاهی ای که یهویی اعلام کردن قراره بازرسی بهداشتی بشه، بشقاب كاسه هاي روي ميز رو برداشت، و همشون رو توي يخچال چپوند، آخرين بشقاب كروكت درواقع هيچ جايي براي قرار گرفتن نداشت، و ناچارا و موقتا بالاي يخچال كه هشت متر ارتفاع داشت قرار گرفت—به شانس توانایی بالارفتن گربه ی پیر تکیه کرده بود.

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now