چپتر4؛ جولین3

705 107 43
                                    

تیم سه نفره ی سرپرست های دربار باهم سرشون رو بلند کردن

****

"منم اون خبرو دیدم، شنیدی میگن فاصلش با ما خیلی نزدیک بوده؟"

"خیابون اصلی نانپینگ که بری، یکم که بیشتر بری بهش میرسی، من بعضی وقتا که برمیگردم پیش پدر مادرم و نمیخوام که از پل برم، از اطراف اون مسیر میرم، قبلا حس میکردم که آشفته ست، ولی انتظارشو نداشتم که......اَییو!"

دوتا کارمند کوچیک یقه سفید توی آبدارخونه کار رو شل گرفته بودن و خیلی تو وراجی کردناشون فرو رفته بودن، و متوجه نشدن که یکی پشت سرشون ایستاده و داره پخش مستقیم گوش میده، اون بین یه دست لرزید، و تقریبا داشت کل آبجوش لیوان رو به کف زمین پیشکشی میکرد.

"مواظب باش،" فی دو یه دستش رو دراز کرد و پایین فنجون تو دست اون رو گرفت، ازش گرفتش و یه گوشه گذاشتش، "دفعه ی بعدی همچین آب داغی نریز، دستای به این ظریفی، اگه بسوزن باید چیکار کنی؟"

فی دو معمولا با صدای بلند حرف نمیزد، حرفایی که میزد هم همشون بنظر حرف زدنای یه آدم نرمال بود، ولی این حرف زدن آدم وارانه همینکه از دهن اون رد میشدن، فورا میتونستن به حس صمیمیتی یکم مخفیانه تغییر کنن، که گاهی به آدما القا میکرد که یه طرفه عاشقش بشن. اما خوشبختانه اون معمولا بعد از تموم شدن حرفش میرفت، و برای دیگران وقت کافی میذاشت تا فانتزیاشون از هم بپاشه.

"فی زونگ، درحد مرگ ترسوندیم!" کارمندای کوچیک یقه سفید توی آبدارخونه اولش ترسیدن، و همینکه دیدن اونه، فورا بازم آروم شدن. چون درمقایسه با رئیس هیئت مدیره رئیس فی سابق که یه حرفی میزد و تا تهش همون بود، ارباب جوان فی که از به ارث بردن تمام میراث اون لذت میبرد درواقع یه بخت آور دلربا بود.

اون عادت گند و مضخرف عیاشی و ژیگول بازیای یواشکیش رو همراهش نمیاورد شرکت، و "جدیت" روی چهره ش هم درنهایت نمایش راضی کننده ای بود، معمولا زیادی سیاست و قدرت نشون نمیداد، همینطورم خیلی تعهدات کاریش رو اجرا نمیکرد. گهگاهی با دخترای کوچیک بی هدف و احمقانه درحد چندتا جمله شوخی میکرد، ولی معمولا شوخی کردناش درحدی بودن که حسابی خوب میدونست باید تا کجا پیش بره و متوقف بشه، و با جدیت از اصل "یه خرگوش از چمنای نزدیک سوراخش نمیخوره" پیروی میکرد، و اصلا راه نداشت که از مرزش رد بشه. (یه خرگوش چمنای نزدیک سوراخشو نمیخوره واسه ی امنیت خودش. داره میگه یه نفر یا یه فرد شرور به همسایه بغلیاش آسیبنمیزنه.)

فی دو با دستمال کاغذی آبجوشی رو که پاشیده بود رو خشک و تمیز کرد، فنجون رو برگردوند، و بدون فکر کردن پرسید: "شماها یکم پیش درباره ی چه موضوع مهمی حرف میزدین؟"

"میگن سمت مقابل ناحیه ی غربی، دیروز یه پرونده ی قتل و دزدی پیش اومده، بنظر مجرم تا الان هنوز دستگیر نشده. چطوره که یکم دیگه منابع انسانیمون به همه ایمیل بفرسته؟ تا به همه یادآوری بشه که وقتی کار رو شروع یا تموم میکنن حسابی حواسشون به امنیتشون باشه."

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now