چپتر 90؛ با صدای بلند خواندن 3

376 61 115
                                    

فی دو تو باد سرد استخوان سوز اول زمستون، بی اینکه نم پس بده تمام بدنش خیس از عرق شد

****

از وقتی فی دو میتونست غذاهای نرمال بخوره، ذات مشکل پسندیش بدون شک بلافاصله ظاهر شد، رو برمیگردوند و از غذاهای آبکی و بی مزه ی بیمارستان متنفر بود. درواقع قصد اصلی فی زونگ این بود که میخواست به بیمارستانی خصوصی با ویویی زیبا جابجا بشه، یه آشپز هم استخدام کنه، معمولا میتونست اون دسته دستیارای زیباش رو برای صحبت کردن بیاره، و اگه کاری داشت ازشون میخواست واسش پادویی کنن، درحالیکه آسیب دیدگی هاش داشتن بهبود پیدا میکردن و دوره نقاهتش رو میگذروند، درهرحال اهمیتی هم به اینکه هزینه های درمانی قابل جبران بودن یا نه نمیداد.

حیف که فی دو اون زمان انرژی و خون کمی داشت، و حرف زدن هم خیلی واسش کار پرزحمتی بود، این نقشه ی خیلی بی نقص و زیبا هنوز کامل گفته نشده بود، که لو ونژو دیگه بصورت خودجوش بجای اون تصمیم گرفت.

لو ونژو گفت: "دوست نداری بخوری؟ باشه، من برات میپزم میارم—عادتای گندت واقعا خیلین، چرا انقدر نگهداری کردن ازت سخته؟"

فی دو ناچارا مدبرانه ابراز کرد، که شیشیونگ خودش لنگه، و خوب نیست که فرد مجروح رو به زحمت بندازه.

لو ونژو حرفش رو کامل شنید، و سرش رو به بالا و پایین تکون داد، زودبعدش با ایده ش مخالفت کرد، و حرف آخرو زد: "این چیزی نیست که تو بابتش نگران باشی، همین تصویب میشه."

دستپخت لو ونژو بدون شک خوب بود، اما بازم قطعا در سطحی نبود که بتونه به استیج "مسابقه ی مهارت های آشپزی" بره، فقط میتونست غذاهای ساده ی خونگی رو درست کنه نه چیزی بیشتر، ولی فی دو درکمال تعجب با گیجی برای این چند وعده غذای ساده خونگی، صادقانه دماغش رو گرفت و تو بیمارستان عمومی موند، بعدا وقتی خودش بهش فکر میکرد خیلی گیج میموند.

ناچارا به این دلیل نسبتش داد که تاحالا هیچوقت تو زندگیش "ناهارِ مفتکی" نخورده.

پرونده ی خاندان ژو، برای تیم پلیس جنایی میشد گفت موقتا بسته شده بود، اما تحقیقات اقتصادی هنوز از بسته شدن خیلی دور بودن، کارای تکمیلی پایان دادن هم خیلی پیچیده بودن، از موقعی که لو ونژو به اداره ی شهری برگشته بود، تمام مدت سرش شلوغ بود، این روز یه جلسه پشت اون یکی داشت، و واقعا تا خرخره سرش شلوغ بود، ناچارا به بانو مو شیائوچینگ سپرد که بره خونه ش و به قابلمه و لو ییگو سر بزنه، بعدشم اونو به زحمت انداخت تا یه سر به بیمارستان بره.

قبل از رفتن، لو ونژو مخصوصا به تائو ران اطلاع داده بود تا به فی دو بگه.

انتظارش نمیرفت همینکه تائو ران تلفن بزنه، فی دو یه راست یه جمله تحویلش بده: "گه، گوشی رو گذاشتم رو اسپیکر، ژو زونگ اینجا پیشمه، میخواد یکم درباره وضعیت ازت بشنوه."

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now