چپتر 83؛ مکبث 24

339 65 95
                                    

"تو باید به یه سوال من جواب بدی،" صدای فی دو مکث کرد، و باز اضافه کرد، "و البته که سوال شخصیه."

****

این یانگ بو، گزارشات تحصیلیش معمولی بودن، شایستگی هاش بی‌ارزش بودن، و پیشینه ی خانوادگیش معمولی بود، بجز اینکه تو مسائل جزئی زرنگ بود و ظاهرش شبیه سگی بود که لباس آدمیزاد پوشیده، هیچ نقطه قوتی نداشت، چرا تونست تو سن کم به موقعیت الانش تو خاندان ژو صعود کنه؟

تحت شرایط معمول، برای همچین سوالی فقط دوتا جواب وجود داشت—این آدم یا "ولیعهده"، یا "داجی". (داجی: معشوقه ی محبوب پادشاه ژو(آخرین حکمران سلسله ی شانگ)، که میگفتن قبل از اینکه با پادشاه ژو همخواب بشه توسط یه شبح روباه چندهزارساله کشته شده و همون روباه هم جسمش رو تسخیر میکنه)

اما یانگ بو واضحا شرایط معمولی نداشت.

لو ونژو فورا پرسید: "متوفی اون زمان کی بود؟ چه ارتباطی با خاندان ژو داشت؟"

"این دقیقا گیج کننده ترین چیزشه،" فی دو گفت، "موقع برخورد، یه ماشین اداری هفت سرنشین بود، که با راننده پنج نفر سوارش بودن، چهارتا کشته و یه زخمی، موقعیتش توی یه شهرِ در سطحِ ایالت تو ایالت T بود، اون چندنفر کارمندای یقه سفید شرکت سرمایه گذاران مالی املاکی تو همون منطقه بودن، روز تصادف، به منطقه ی دولتی میرفتن، تا برای پروژه ای که شرکتشون تو رقابت مزایده ش دخیل بود طرح انتخابیشون رو ارائه و گزارش بدن، خاندان ژو هیچ مشارکتی توی مزایده ی اونبار نداشت، و اون چندتا متوفی از نظر اداری و خصوصی، با خاندان ژو هیچ رابطه ای نداشتن."

اگه خصومت شخصی ای پیدا نمیکردی، ناچارا باید به این فکر میکردی که کیا ازش منفعت مطلق میبرن، درنتیجه لو ونژو برای مدت کوتاهی با خودش زیرلبی زمزمه کرد، و بادقت پرسید: "پس این پروژه ای که سرش تو مزایده رقابت بود، تهش کی گرفتش؟"

"ازونجا که کل گروه دچار حادثه شدن، اونموقع اون کسب و کار محلی این شانس رو رها کرد، تهش پروژه رو یه شرکت کوچیک با شهرت ناچیز گرفت، اگه بگم هم نمیشناسیش،" فی دو مکث کرد، "ولی میتونم اطلاعات خیلی بدردبخور دیگه ای رو در اختیارت قرار بدم."

لو ونژو شنید، و دیگه از بین جمله هاش حس کرد، این شبپره کوچولوی کنارش که برای مدت کوتاهی به سختی صادق و خوش رفتار مونده بود احتمالا قرار بال هاش رو با سر و صدا بهم بزنه، درنتیجه دست دراز کرد و کمربندش رو محکم کرد، و گلوش رو صاف کرد، با تظاهر گفت: "بااینکه احتمالا یکم عقب میمونم، اما چیزی رو که تو میتونی پیدا کنی، منم حتما پیداش کنم—ولی من بازم تصمیم دارم اول درخواست ناشایست تورو بشنوم، بگو." (واقعا دوست دارم بدونم چی تو ذهنت بود که کمربندتو محکم کردی)

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now