چپتر 67؛ مکبث 8

272 57 16
                                    

توی سر و صدای هیجان زده ی "گرفتیمش" از پلیس سایبری، آدم ربا درحالیکه پشتش گرم بود و ذره ای نمیترسید سومین ویدیو رو آپلود کرد.

****

"کامیون ون؟" تائو ران تو یکی از گوشی های لو ونژو گفت، "لائو لو، این سمت رود بایشا یه فلکه ی خارجی اجتناب ناپذیره که ماشینا ازش وارد شهر میشن، همه کامیونن که میرن و برمیگردن، دقیقا اونایی که وارد شهر میشن رو بررسی کنیم یا اونایی که خارج میشن، اگه آدم رباها بدون اینکه هیچکس خبردار بشه اونو ببرن هم نمیفهمیم آ، فکر میکنی ژو هوئَیجین هنوزم توی یانچنگه؟"

لانگ چیائو توی گوش دیگه ش گفت: "رئیس، پس الان فرد مسئول رو به اداره ی شهری ببرم، یا اول ایمیل های رد و بدل شده شون رو بررسی کنم؟"

پشت اون هو ژِنیو با چهره ی کاملا عصبانی و دلخوری به ژو هوئَیشین اشاره کرد: "تو......تو، اینکارا چیه، هعیی! تو هم خیلی جوگیری!"

کنارش یانگ بو بود که چهره ش تا گردنش سرخ شده بود: "من میخوام ازت بخاطر تجاوز به شهرتم شکایت کنم!"

لو ونژو: "......"

توی سوپ جوجه برای روح مرتبا به یه سوالی اشاره شده، "چرا انسان باید دوتا گوش و دوتا دهن داشته باشه"، حالا اون بالاخره فهمیدش—چهارتا گوش هم لزوما برای استفاده کفایت نمیکرد. (سوپ جوجه برای روح: کتابی شامل 101 داستان امیدبخش و تقویت روح و این داستانا، اسمشم بخاطر اینه که، همونطور که سوپ جوجه برای بدن خوب و مفیده و حس خوب و راحتی میده، این جملات هم قراره همینکار رو با روح کنن. کتابش ترجمه فارسی هم داره میتونین همین اسم فارسیش رو توی گوگل سرچ کنین)

نگاه فی دو از هو ژنیو گذشت، و باز روی ژو هوئیشین جا گرفت.

ژو هوئیشین گردنش رو راست کرد، بجز یه حلقه از خط چشم که شبیه یه معتاد تریاک کرده بودش، یهویی یچیزی ظاهر شد که یکم غیرقابل توصیف و درک بود، این باعث شد که اون به شکل فوق العاده غیرمنتظره ای شبیه آدمیزاد بنظر بیاد.

"من اهمیت نمیدم غریبه ها چی میگن، اهمیت نمیدم که فلان......توی کدوم فلان بازار از سرمایه ی بازار چقدر پول از بین رفته—من اون چیزا رو نمیفهمم، هو دا-گه، نمیخوامم بفهمم، من فقط میدونم که تنها خویشاوندم گه‌ی منه." ژو هوئیشین ارسال اون اعلامیه ی عمومی رو تموم کرده بود، تُن صداش برعکس پایینتر اومده بود، و به چشمای هو ژنیو زل زده بود.

هو ژنیو درعوض معلوم نبود چرا، از نگاه اون طفره میرفت.

گوشه های لب ژو هوئیشین به یه لبخند نصفه نیمه بالا اومدن، معلومم نبود که داره به دیگران طعنه میزنه یا خودشو مسخره میکنه: "حرفم خوب بنظر نمیاد، یسری مسائل رو، اگه پیرمرد انجامشون داده باشه، پس همیشه روزی هست که یه نفر کشفشون کنه، نمیشه همیشه آتیش رو توی کاغذ نگهداشت، شماها هنوزم واقعا فکر میکنین که میتونین جلال و افتخار ابدی داشته باشین؟"

modu; silent reading (persian translation)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon