چپتر 77؛ مکبث 18

340 64 205
                                    

انگار تو تمام این زندگیش نمیدونست به چی میگن "گرما"

****

فی دو اولش یکم شوکه شد، و بعدش خیلی سریع آروم گرفت، درحالیکه پشتش گرم بود و ذره ای نمیترسید دستش رو دراز کرد و لو ونژو رو تو آغوشش کشید: "عمو پلیسه، جرعت داری باهام چیکار کنی؟"

فی دو بدون شک یه جفت چشم خیلی زیبا داشت، مخصوصا وقتی لبخند میزد، نور اطراف مردمک هاش به چندین لایه شکسته میشد، لایه بندی طبیعی چشم انسان حسی داشت که حتی با باکیفیت ترین لنزهای تماسی هم نمیشد ازشون کپی کرد، داخلش تراکمی از معجزه ای که طی صدها میلیون سال تکامل طولانی ایجاد شده بود داشت، پیچیده ترین و متنوع ترین احساسات و امیال بیشمار,ظریف ترین و پرپیچ و خم ترین احساسات غم و شادی و خشم و لذت رو داشت، مثل دانه های خردل "هر دانه شن یک دنیا" توی رمان هایی فانتزی تخیلی. (دنیای دانه خردلی به معنی دنیایی درون یک دانه ست. و هردانه شن یک دنیا از یه شعر اومده، یعنی ممکنه حقیقت بزرگی توی یه چیز بسیار کوچیک نهفته باشه و یه حکمت بزرگ ممکنه توی یه چیز خیلی معمولی پنهان شده باشه. بعبارتی از یک دونه ی ریز شن میشه وسعت جهان رو دید و از یه گل معمولی میشه زیبایی بهشت رو کشف کرد(مربوط به بیت بعدی شعر))

واضحا، این "دانه ی خردلِ" فی دو پوسته ی آسیب ناپذیری داشت.

لو ونژو تو فاصله ی نزدیکی به اون خیره شده بود، گلوش یکم تکون خورد، زود بعدش بدون کلمه ای حرف یقه ی اون رو کشید. حرکاتش یکم باخشونت بودن، و دکمه های پیراهن به پایین غل خوردن، پوستش در معرض هوایی که یکم خنک بود قرار گرفت، و پوست گردن فی دو یکم دون دون شد، تتوی روی سینه ش آشکار شد، که از یه جونور درنده بود که انگار داشت دهنش رو باز میکرد تا ینفر رو بخوره.

نگاه لو ونژو از روش گذشت، و مکث مختصری کرد: "یادمه آخرین بار که توی شیلینگ بودی، طرحش انگار شبیه این نبود، شسته میشه؟"

فی دو که داشت پیوسته و شلخته از بدن اون سواستفاده میکرد، با آرامش و اعتماد بنفس به اون اجازه داد تا تماشاش کنه: "میگن یه برچسب تتوی فوق شبیه سازی شده با فناوری نانو هست، که ضدآب بودنش از آرایش چشم تیم شنای هماهنگ هم بیشتره، طبیعتا که یه تبلیغات تقلبیه، پس بهت پیشنهاد میکنم......هیس......بهتره لیسش نزنی." (شنای هماهنگ: یه ورزش‌ آبی که شناگر یا شناگران همراه با موسیقی توی آب حرکات موزون انجام میدن)

انگشتای لو ونژو که خیلی ظریف پینه بسته بودن گردن فی دو رو گرفتن، و مجبورش کرد سرش رو بالا بیاره. فی دو عملا اهمیتی نداد، انگار چیزی که تو دستای لو ونژو افتاده بود گلوی ارزشمند خودش نبود، برعکس کراواتی بود که از دستفروش خریده، و اجازه میده هرکسی هرجور دلش میخواد پاره پوره ش کنه، که اگه خراب میشد یذره هم ناراحت نمیشد.

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now