چپتر 15؛ جولین 14

406 77 41
                                    

این دوتا عقب مونده همونطور که انتظارش میرفت مسالمت آمیز بودنشون بیشتر از سه دقیقه طول نکشید، تا دوباره مادرفاكرانه شروعش كنن.

****

"من خیلی از آنالیز کردن قربانی بدم میاد،" لانگ چیائو با لب و لوچه ی آویزون اخم و تخم کرد، و با پایین بینی و لبش یه خودکار رو نگهداشت، "بعضی وقتا قربانی به دلیل نامعلومی آسیب میبینه، توی دلم مدت خیلی زیادیه که نمیتونم این مسئله رو بفهمم، بنظرت دلیلش چیه؟ چرا آدمای زیادی، چون شانسشون خوب نیست، همچین پایانی گیرشون میاد؟ چرا آدما اینهمه تو زندگی سخت زحمت میکشن، از خیلی جوونی اینهمه دردسر متحمل میشن، تهشم بخاطر یه انگل جامعه که معلوم نیست واسه چی دراومده با عجله به آخرشون میرسن؟ ولی اگه قربانی خودش بیگناه نباشه، شاید خیلی سرراست فقط مجازاتی که لایقش بوده رو گرفته، من حس میکنم كه حقش بوده، ما بجای اون درباره قاتل تحقیق میکنیم و بجاش بنظر داریم به پادشاه ژو تو قوانین مستبدانه ش کمک میکنیم، من......اَییو!" (کمک به پادشاه ژو: به معنی کمک به دشمن)

لو ونژو یه پرونده رو لوله كرد، پشت سرش اومد، و کوبیدش و سخنرانی طولانی لانگ چیائو رو خرد کرد.

لانگ چیائو پس سرش رو بین دستاش گرفت: "تو دیگه منو میزنی که چی بشه، اینایی که گفتم مال احساسات آدمه، پلیسم آدمه!"

لو ونژو: "میخوای حقوقتو بگیری یا نمیخوای؟"

لانگ چیائو: "......میخوام."

"اگه میخوای پس کارت رو درست انجام بده، این همه فکر و حرف رو از کجا میاری؟" لو ونژو با یه دست یه وایت برد کشید، که روش زیر اون عکس نوجوونی که روی پیشونیش زخم هلال شکل کوچیکی داشت، نوشته شده بود "هه ژونگیی، مرد، هجده ساله، مامور تحویل کالا، فردی از ایالت H" و اطلاعات اساسی دیگه.

بعد اون از مزیت قدبلند بودنش استفاده کرد، و از بالای وایت برد کوچیک نگاه انداخت، نگاهش از پنجره ی تمیز و شفاف دفتر رد شد، و به فی دویی که بیرون مادر هه ژونگیی رو همراهی میکرد نگاه کرد.

مادر هه ژونگیی معلوم نبود یچیزایی از کسی شنیده یا نه، که از اداره ی شهری که ژانگ دونگلای رو آزاد کرده بود حسابی ناامید شده بود، و انگار به سختی باور داشت که جایی رو نداره که دنبال کمک بگرده، بخاطر گریه داغون شده بود، تقریبا نمیتونست صاف وایسه و راه بره، و با کمک فی دو برگشت.

شاید بطور غریزی به آخرین ساقه چنگ زده بود، شایدم به سختی باور داشت که فی دو و ژانگ دونگلای توی یه گروهن، درنتیجه "نمیتونست بذاره اون در بره"، وقتی توی ذهن مادر هه ژونگیی خالی شده بود، ناخودآگاه گوشه‌ی لباس فی دو رو محکم کشید.

فی دو بطور دراماتیکی مجبور شد بمونه، و درنتیجه این صحنه ای بود که بیرون از پنجره وجود داشت.

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now