چپتر 76؛ مکبث 17

332 66 223
                                    

این چپتر پرونده نداره=w=

****

تو اینهمه سالی که لو ونژو بعنوان افسر جنایی کار کرده بود، هنوز هیچوقت با یه همچین "حمله به پلیس" اینطوری روبرو نشده بود، غافلگیر شد، و مدارهاش همونجا اتصالی کردن، ناخودآگاه دستش رو برای هل دادن دراز کرد......و هوا رو هل داد.

فی دو انگار از قبل واکنش اون رو پیش بینی کرده بود، بعد از یه لمس رهاش کرد، و خودش اول چند سانتیمتر عقب کشید، توی چشماش رد نچندان واضحی از خون داشت، کنج چشماش با ظرافت به زاویه ی خیلی کوچیکی خم شده بودن، و حالت کوچیکی از لبخند رو شکل داده بودن.

از اونجور لبخندای گرم نبود، و یکم نیتای شیطانی رو تو خودش داشت.

تا این زمان، لو ونژو تازه طعم قرص نعنایی ای که بجا گذاشته بود رو چشید—خیلی شیرین نبود، اما یکم سرد بود، و از شکاف لب هاش به داخل جاری میشد، گلوش رو میخراشید، تمام مسیر تا قفسه ی سینه ش رو آلوده کرد، و ظالمانه قلب پر از غوغا و آشوبش رو احاطه کرد.

ریتم فی دو فوق العاده دقیق بود، و اصلا به شکل ناشیانه ای باشدت و خشونت دنباله ش رو نگرفته بود، انگار دور و شاید نزدیک فاصله ای برای اون بجا گذاشته بود تا مقاومت و فکر کنه، نگاهش انگار یچیز مادی بود، که به آرومی از چشم و ابرو و بینی و دهن اون میگذشت، تا به تیزی شنید که تنفس لو ونژو کند میشه.

این شبیه یه شانس خوب واسه بالا رفتن از سر و کولش بود، لحظه ای بعد، فی دو یبار دیگه قدرتمندتر برگشت، دست لو ونژو که باهاش هلش داده بود رو محکم گرفت، و به پشتی صندلی فشارش داد، نوک بینی صاف و کشیده ش رو شبیه یه چیتا که داره به قلمروش سرکشی میکنه، موقرانه و بی عجله به گونه ی طرف مقابل مالید، و ماهرانه لب های افسر لو که چندان مصمم به مقاومت نبودن رو باز کرد. (بالا رفتن از سر و کول: یعنی سواستفاده کردن از ضعف کسی)

توی ماشینِ کوچیک و تنگ انگار از ناکجا یه 'بخاری غوطه وری' گذاشته بودن، و جریان راکد هوا مثل رعد و برقی که فرصت پوشوندن گوش رو به آدم نمیده اوج گرفت و گرم شد، تنفس فی دو کاملا احاطه ش کرده بود.

لو ونژو اصلا یه جنتلمن نبود که به اصطلاح یکی بیاد تو بغلش بشینه و اونم آشفته نشه، فراز و نشیب احساسی کل امروز به شکل جدی ای قدرتش رو خالی کرده بود، و بعلاوه چندسالی بود که به همچین شرکت کننده‌ی "دان نهم حرفه ی بوسه" مثل فی دو برنخورده بود. روح عقلانیش هنوز گیج و منگ بود، جسم بیقرارش دیگه توسط لطافتی که دراصل توی قلبش وجود داشت کشیده شد، و بی اختیار بهش جواب داد، درحالیکه اول عمل میکرد و بعدش اجازه میگرفت به دستش دستور بالا اومدن داد، پشت گردن فی دو رو فشار داد، و اونو تو آغوشش فشرد. (تو افسانه ها میگن فردی بوده به اسم لیو شیائوهویی، که توی یه شب سرد یه زن تنها و بیکس رو میبینه و میترسه که از سرما یخ بزنه برای همینم از اون زن میخواد که تو آغوشش بشینه بعدم کتشو محکم دورش پیچید و محکم برای کل شب تو بغلش نگهداشتش، بدون اینکه مرتکب کار اشتباهی بشه یا ذهنش به جاهای خلاف بره. برای همینم این اصطلاح به مردای باشرف و نجیب نسبت داده میشه

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now