چپتر52؛ هامبرت هامبرت19

308 65 24
                                    

فقط فی دو میتونست اونو به حرف زدن جذب کنه، نه بخاطراینکه اون بعنوان یه نوجوون مشکل دار تجربه ی خیلی غنی ای داشت، بلکه بخاطراینکه وقتی سو لوژن درحال دستگیر شدن بود، فقط فی دو از طرز رفتار "درستی" استفاده کرد.

****

حتی اگه فی دو یهویی خل میشد، که تو مرکز شهر سرعت غیرقانونی بره، و توسط لو ونژو شخصا دستگیر و توی اتاق سیاه کوچولو حبس میشد، بازم از حرف الانش نرمال تر به گوش میرسید.

دوتا شقیقه های لو ونژو دیوونه وار و بدون توقف نبض میزدن، و پردازنده‌ی سنگینش که همین تازه دماش یکم پایین اومده بود، تو این لحظه قصد داشت بازم شعله ور بشه و بسوزه—تو آوریل سهمیه گرفته بود، حتی بااینکه فی دو کسی بود که ثروت فوق العاده و ارتباطات گسترده ای داشت، بازم زمان شروع آماده سازی واسه این مسئله باید از سال پیش میبود.

برای چی؟

یعنی یه شب از خواب پا شد و یهویی عشق یادگیری پیدا کرد؟ از شدت بیکاری و شکم سیری بیصبر شده بود؟ برای دنبال کردن تائو ران بود؟ یا یهویی فهمید که از این جهان پر از بوی گند پول خسته شده؟

این زمان، طبقه پایین احتمالا یجورایی شلوغ شده بود، و عکسی که یه زن میانسال تو دستش داشت با بی احتیاطی افتاد، اون باعجله دستش رو دراز کرد، ولی همون موقع بادی وزید، و کاغذ قدیمی عکس پیچ و تاب خورد و به جای دورتری رفت، این واضحا یه حادثه کوچیک ناچیز بود، و از نظر کسی که از نظر روانی به اندازه کافی حساس و شکننده شده، درعوض انگار شبیه به یه نشونه ی شوم بود، اون زن یهویی از پا افتاد، تلوتلو خورد و روی زمین به زانو افتاد، و زار زد.

صدای گریه ی خشدار و بشدت نافذش سر به فلک کشید، و از شکاف پنجره ی راهرو به داخل نفوذ کرد، از توی اینهمه سر و صدا که باعث ناآرومی آدم میشد، یکی از پرسنل فنی پزشکی قانونی با قدم های سریع اومد: "کاپیتان لو، نتیجه ی نمونه ای که دیروز تحویل دادین آماده شده، رد خون روی پارچه مال چو تونگ بود!"

لو ونژو نفس عمیقی کشید، برای مدتی به فی دو نگاه کرد، و بعد بدون اینکه کلمه ای بگه به سمت دفتر مدیر لو رفت.

بیست دقیقه بعد، فی دو درحالیکه دوتا ظرف بستنی همراهش بود وارد اتاقی شد که سو لوژن موقتا توش نگهداشته میشد، و روی میز کوچیک گذاشتشون: "میخوری؟ کدومو میخوای؟"

سو لوژن بهش نگاه کرد، برای مدت کوتاهی تردید کرد، و به توت فرنگی اشاره کرد.

فی دو توت فرنگی رو به اون داد، و خودش اون یکی ظرف رو برداشت، بعدش، هندزفریش رو از توی جیبش درآورد و به گوشیش وصل کرد، و گزارش زنده ی یه مسابقه ورزشی رو باز کرد، یه پاش رو روی اون یکی انداخت، و همزمان میخورد و تماشا میکرد، هیچ توجهیم به اون نکرد.

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now