چپتر 78؛ مکبث 19

321 66 131
                                    


اینکه فی دو میتونست تا سرحد کم آبی بدنش بالا بیاره,لرزشی که یکم پیش نمیتونست متوقفش کنه,آهنگی که توی یه حلقه مدام تکرار میشد......بنظر همشون توضیحی داشتن.

****

فی دو دیگه به طبقه بالا رفته بود، و یه صدای "کادا" اومد، انگار در رو قفل کرده بود.

لو ونژو آه بیصدایی کشید، به زور حواسش رو روی تلفن متمرکز کرد، و از تائو ران پرسید: "داری میگی ینفر خونه ی دونگ ها رو آتیش زده، خونه ی دونگ ها دقیقا چی داشته که ارزش آتیش زدن داشته باشه؟"

تائو ران سرش رو بالا آورد و نگاهی به خونه ی خانواده ی دونگ که تا بدجوری سوخته بود انداخت، بطور دقیق، وضعیت رو نمیشد فوق العاده جدی حساب کرد، جایی که آتیش روشن شده بود تو اتاق نشیمن بود، و بیشتر از نصف اثاثیه رو سوزونده بود، دوده ی سیاه به دیوارا چسبیده بود، لبه ی کربنی تلویزیون یکم ذوب شده بود، اما دیواری که تلویزیون روش بود و اطراف قفسه ها همه خوب بودن، اقلام مهمی مثل سند مالکیت و دفترچه بانک هم توی کشو صحیح و سالم بودن.

"از قبل سه دور خونه ی دونگ ها رو بررسی کردیم، از جمله وب سایت‌هایی که پدر و دخترِ خانواده ی دونگ ازش بازدید میکردن,ایمیل هایی که بهشون وارد میشدن و ابزار تعاملات اجتماعیشون، اتاقا رو هم گشتیم، با این تفاسیر اگه بازم تونسته باشیم چیزی رو جا بندازیم، یا اون چیز واقعا خیلی غیرقابل توجه بوده......"

لو ونژو حرفش رو قطع کرد: "نه، دامنه ی این خیلی بزرگه."

"......یا اینکه اون چیز توی اون زمان اصلا تو خونه ی دونگ ها نبوده." تائو ران بخاطر قطع شدن حرفش عصبانی نشد، با آرامش بقیه ی حرفش رو کامل کرد، و بعد از یه مکث باز پرسید، "سمت تو مسئله ی فوری ای برای رسیدگی هست؟" (آره، یدونه فی دو که قهر کرده رفته بالا)

لو ونژو برای لحظه ای زبونش بند اومد.

تائو ران فوق العاده با درک گفت: "پس فعلا قطع کنیم، رسیدگی به کارای این سمت که تموم شد بعدا بهت گزارش میدم."

"صبر کن، تائو ران،" لو ونژو باعجله گفت، "مسئله ی اینبار، سطح پیچیدگیش احتمالا فراتر از تصورات ما میره، وقتی بیرون کار میکنی باید حواست به امنیتت باشه، از حالا، افرادی که درگیر این پرونده هستن به هیچ عنوان بی اجازه خودشون تنها کار نکنن."

تائو ران برای سال های زیادی با اون کار میکرد، و با شنیدن نگرانیش، با کارآمدی جواب داد "متوجه شدم"، و زودبعدش تلفن رو قطع کرد.

"معاون کاپیتان تائو،" شیاو هییانگ با چشمایی که قرمز بودن نزدیک اومد، "کاغذ بود، فکر میکنم هدف جنایتکار باید همون کالای کاغذی بوده باشه که باهاش مبل رو آتیش زده."

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now