چپتر 102؛ ورخاوینسکی 12

206 33 23
                                    

وقتی نیمه شب های بیشمار مسائلی که به سختی فراموش شده بودن به خواب دیده میشدن، فی دو هم بارها اونو به یاد میاورد؟

****

فی دو با غافلگیری سرش رو بالا آورد: "چیشده؟"

برای ثانیه ای، بدن لو ونژو سریعتر از افکارش واکنش نشون دادن.

از موقعیکه تائو ران شروع به تعریف کردن ماجرای خانواده ی شیا شیائونن کرده بود، اون بی دلیل به یاد فی دو افتاد، به یاد اواخر تابستون هفت سال پیش افتاد، زمانی که اون در رو باز کرد، و دید گل های تازه ای که خونه رو پر کرده بودن خشکیدن، از طبقه ی بالا صدای آهنگ بی پایانی به گوش میرسید، توی عمارت بزرگ ساکت و وسیع پر از گرد و خاکِ شناور بود، که وقتی فرومینشست، یه "مراسم بزرگ" انتظارش رو میکشید.

وقتی نیمه شب های بیشمار مسائلی که به سختی فراموش شده بودن به خواب دیده میشدن، فی دو هم بارها اونو به یاد میاورد؟

در انتهای یادآوریش، به چی فکر میکرد؟

اما لو ونژو تحت احساسات و بدون فکر کردن دست فی دو رو گرفته بود، و درباره ی اینکه قصد داشت چه چیزایی بگه، توی قلبش درعوض حسابش رو نکرده بود.

آخه چی میگفت؟

این بهرحال یه خاطره ی دردناک و زخمی قدیمی بود، که خارجی ترین لایه‌ی سطح روی قلبش رو خراشیده بود، چیزی نبود که با دو سه تا کلمه بتونه خوبش کنه.

"نیازی به نگرانی نیست،" فی دو دستش رو نوازش کرد، "اگه حادثه ی غیرمنتظره ای اتفاق نیوفته، حدس من اینه که حتی اگه بالای سقف ایستاده باشه، تهش بازم نمیپره پایین."

"یکم پیش حس کردم خیلی کم لباس پوشیدی، توی صندوق عقب پالتوی پشمی هست،" لو ونژو از مغزش برای گفتن یه جمله کار کشید، "برو بنداز رو تنت."

فی دو برای چند روزی ماشین اون رو میروند، و هیچوقت دقت نکرده بود اون کپه ی توی صندوق عقب لباسه—اون تمام مدت فکر میکرد اونا تیکه پارچه های داغون و کهنه واسه پاک کردن ماشینن، و با شنیدن این حرف، فی زونگ حس کرد با ذهن و جفت چشماش بدرفتاری شده، که با نوع دیگه ای از خشونت خانوادگی قابل مقایسه بود. (چیزه من یه سوال فنی دارم! اصا برای چی صندوق عقب ماشین ونژو رو چک کرده بود؟)

اون بی چون و چرا خودش رو از لو ونژو آزاد کرد، و با قدم های سریعی تو لباس های آراسته و بی عیب و نقصش رفت.

لو ونژو: "صبر کن، هنوز حرفتو کامل نگفتی، از کجا میدونی تهش نمیپره پایین؟"

این زمان، صدای همکارش توی هدستش به گوش رسید: "کاپیتان لو، اون دختر واقعا بالای ساختمون اداریه!"

باد توی ارتفاع با سرمای استخوان سوزتری میوزید، استخوان رو خراش میداد، و صدای "سوسو" ناشی از اصحکاک درمیاورد.

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now