چپتر 56؛ هامبرت هامبرت 23

329 59 32
                                    

اون درحالیکه لبخند زده بود دستش رو دراز کرد و تقه ای روی میز زد: "آقای شو، حالا ما دوتا میتونیم حرف بزنیم؟"

****

توی اتاق کم نور، نورهای فلورسانس محوی تو جایی که معرف لومینول اسپری کردن ظاهر شد، کف زمین,سقف,شکاف قاب در......بخش های بزرگی بهم وصل شدن، توی همه جا، و تقریبا یه کاغذدیواریِ سرگیجه آور شده بود.

توی شکاف مبلی که جابجا شده بود لک خون قدیمی ای وجود داشت که خوب تمیز نشده بود، روی کف زمین به رنگ روشن و بدون لکه به طرز ویژه‌ای شوکه کننده بود، بی عدالتی ای که معلوم نبود مربوط به چندساله، درنهایت دوباره نور روز رو دید.

روی دیوار با مواد عایق صدایی که چسبونده شده بودن پر شده بود، توی اتاق نشیمن دیواری بود که ازش عکس آویزون بود، دشت زیبا با منظره ی طبیعی اونجا به نمایش گذاشته شده بود، پر از حال و هوای هنری و ظریف—البته اگه روی اونم از "پوشش لومینول" پوشیده نشده بود.

توی اتاق خواب یه "تصویر چوپان" آویزون بود، یه قاب عکس بزرگی به ارتفاع یک متر که خیلیم سنگین بود، یکی از تکنسین هایی که تو صحنه حاظر بود مدتی بهش خیره شد، و حس کرد که یه جاییش عجیبه، برداشتش تا بررسیش کنه، و فهمید یه دوربین مخفی داخلش کار گذاشته شده، لنز دوربین دقیقا از تو چشمای دختر چوپان بیرون رو دید میزد، این باعث میشد لبخند محو روی چهره ی دختر جوون توی نقاشی بی دلیل رنگ مخفی ای به خودش بگیره.

همه جور ابزار برنده و طناب که نیاز به شناسایی پزشکی قانونی داشتن توی انبار قفل شده ی کنار اتاق خواب مخفی شده بودن......

ولی تمام مواردی که بالا بهشون اشاره شد، به اندازه اون عکس عظیم روی پنجره ی جنوبی باعث نمیشدن آدم از وحشت بلرزه و مو به تنش سیخ وایسه.

"معاون تائو ببین، پنجره هاش از مدل قدیمین، که به دوجداره ی داخلی و خارجی جدا شدن، بینش از اونجور پرده های مات قرارداره که توی هتلا معمولا استفاده میشه، عکس هم روی قسمت بیرونی شیشه ی این جداره ی داخلی چسبونده شده،" تکنسینی که صحنه رو بررسی میکرد به تائو ران گفت، "اینجوری، حتی اگه بیرون طوفان خورشیدی هم به راه بیوفته، بازم میشه با این لایه پرده ی ضد نور فرابنفش جلوش رو گرفت، و هیچ نور قوی‌ای به عکس نفوذ نمیکنه......نچ، ولی این عکس رو واقعا خیلی بامهارت چسبونده آ!"

عکس به مقیاس دقیق و موشکافانه ای بزرگنمایی شده بود، تو تاریکی واقعیِ محیط، کسی که توی این اتاق می ایستاد، واقعا صبح و غروب,روز و شب براش غیرقابل تشخیص بود، و تو نگاه اول، احتمالا فکر میکرد که منظره‌ی شب پشت شیشه ی پنجره ست—اون خیابون تنگ و باریک بود، و ساختمون های قدیمی ای توی چند ردیف بصورت پراکنده قرار گرفته بودن، فاصله ی چراغ خیابون بیشتر از صد متر دورتر بود، بستر گل آزاد رها شده بود تا خودش رشد کنه، و گل های ظریف با علف های هرز باهم همزیستی داشتن، معلوم نبود چرا یه بخش کوچیکی ازشون خشک شده بود، و از زاویه‌ی بالا به پایین، اتفاقا میشد دسته نور ضعیفی رو بین شاخه های خشک شده دید، منبع نور از جای ناشناخته ای روی زیرزمینی که بصورت مبهم از توی بستر گل آشکار شده بود بازتاب میشد، و روی پنجره ی کوچیک زیرزمین که یه گوشه ش مشخص شده بود، چهره ی تار دختر جوونی وجود داشت.

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now