چپتر23؛ جولین22

353 70 13
                                    

لو ونژو تمام سرنخ ها رو یدور از نو بررسی كرده بود، و لانگ چیائو هنوز كسی رو نیاورده بود، همینكه سرش رو بلند كرد، نتونست طاقت بیاره و پلكش پرید.

****

لو ونژو در رو هل داد و داخل اومد، از یطرف راه میرفت و از یطرف به چیزی فکر میکرد، تا که این جمله ی تائو ران رو شنید، و اون تازه با شگفتی سرش رو بالا آورد: "باز چیشده؟"

تائو ران اهمیتی به اون "کاپیتان چین لو" نداد تا باهاش سر مسئله ی سرطان تک نفره قهرمان بودنش باهاش دعوا کنه، اخم کرد و گفت: "روی اون کراواتی که وکیل لیو فرستاد اثرانگشت ژانگ دونگلای وجود داره، تو قضاوت اولیه با رد فرورفتگی روی گردن متوفی مطابقت داره، و روش به لکه های کوچیک خون آغشته شده—وقتی هه ژونگیی خفه شد، یکمی پوست روی گردنش ساییده شد. اگه اضافه کاری کنن، نتیجه ی دی ان ای نهایتا میتونه تا فردا صبح بیاد، فرد توی پزشکی قانونی میگه، احتمال اینکه این کراوات آلت قتاله باشه خیلی زیاده." (کاراکتر یه کمیک چینی درست مثل کاپیتان آمریکا)

لو ونژو کلمه ای نگفت و کامل گوش داد، سرش رو بالا آورد و به ساعت نگاه کرد که دیگه نزدیک به دوازده نیمه شب شده بود.

"برو دنبالش،" اون گفت، "حدس میزنم فی دو نرفته باشه، اگرم رفته باشه تازه رفته، دنبالش که بری بهش میرسی."

فی دو همونطور که انتظارش میرفت نرفته بود.

اون بعد از اینکه گزارشا رو تموم کرد، دوباره رفت تا مدتی رو همراه با مادر هه ژونگیی بشینه.

شاید بخاطر این بود که تمام مدت کسی همراهش بود، شایدم اداره ی شهری که توی نیمه شب میدرخشید رو تماشا کرده بود، که مادر هه ژونگیی بنظر یذره امید رو دید، و احساساتش هم خیلی ثبات پیدا کرده بودن، حتی تا جایی که تونست با چندتا جمله برای مکالمه با فی دو پیشقدم بشه: "وقتی هنوز نیومده بودی، من بنظرم اونو بعدازظهر دیدم......اسمش چی بود؟"

اشاره ی اون به وکیل لیو بود، ولی موقتا با فکر کردن یادش نمیومد که اون چیکاره بود، مدت کوتاهی هم هم کرد، توی مغزش هنوز یه گوله چسب بود، بی دردسر ازش گذشت، و پرسید: "اونا مدرک جدیدی پیدا کردن؟"

صندلی ای که مادر هه ژونگیی روش نشسته بود و راحت بود، لزوما برای فی زونگ راحت نبود، دوتا پاهای اون جایی رو نداشتن تا آزاد باشن، این ارباب جوان موافق نبود پاهاش رو بالا بیاره، و توی یه ژست ناخوشایندی صاف یه گوشه گذاشتشون، مدت زیادی طول نکشید که پاهاش شروع به بیحس شدن کردن، اون نتونست طاقت بیاره و دستش رو دراز کرد و روی پاش ضربه های آرومی زد: "ممکنه، وقتی قاتل رو بگیرن، شما چه برنامه ای داری، برمیگردی خونه؟"

پلک های مادر هه ژونگیی آویزون شدن، و درعوض جوابی نداد، ولی نگاهش رو به دست اون که روی پاش میزد دوخت، و گفت: "تو پلیس نیستی مگه نه، خیلی دیروقت شده، زودتر برگرد خونه."

modu; silent reading (persian translation)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن