کوهستان ها فروریختن و زمین ترک برداشت، میمون وحشی ای که از باد و شبنم خورده و نوشیده بود وقتی برای باری دیگر روشنایی روز رو دید فریاد بلندی سر داد.
****
وقتی لو ونژو سرصبح از خونه باعجله بیرون میرفت، سوار تاکسی شده بود تا به منطقه ی برج طبل بره، اینموقع که تازه از در اداره ی شهری بیرون میومد، اتفاقا یه تاکسی خالی رد شد.
انگشتش که توی جیبش بود تکون خورد، اما عجیب و بی دلیل برای متوقف کردنش دست تکون نداد، برعکس برای سی ثانیه منتظر چراغ قرمز موند، و به سمت پارکینگ مقابل جاده رفت.
قدم های لو ونژو ثابت و مطمئن روی خط کشی عابر پیاده جا میگرفتن، و نگاهش که دیگه تبدیل به اسکنر شده بود، پارکینگ رو از شرق به غرب بازرسی میکرد.
درست وسط بررسی کردنش، این کسی که خودش رو مقام ارشد معرفی میکرد تو دلش به خودش خندید—قلب آدم سیرمونی نداشت، وقتی یکی داره باید یدونه دیگه م داشته باشه، فی دو آخرین بار از سر جوگیری و هوس یبار دنبالش اومده بود، که اون درکمال ناباوری از سر و کولش بالا رفت، و واسه بار دوم خودش دنبالش رفت.
اما اگه نیومده باشه چی؟
اگه نیومد......اونم نمیتونست هیچ دلیلی واسش بیاره.
خودش دست و پا داشت، و اگه وایمیستاد اندازه نصف یه طبقه قد داشت، سلامتیش فوق العاده خوب بود، اشتهای خوبی داشت، تواناییش رو داشت تا با دستای خالی ولگرد کوچولوهای یه کلاس رو شتک کنه، مسیر برگشت به خونه هم دو سه کیلومتر ناقابل بود، پیاده برگشتنش قطعا اونو از خستگی نمیکشت، اونوقت بازم امیدوار بود یکی دیگه با ماشین بیاد دنبالش، خیلی زیادی بیشرمانه بود.
بهرحال، فی دو هیچوقت نگفته بود قراره بعد از تعطیل شدنش بیاد دنبالش.
اون حتی شفافسازی نکرده بود که بین اون دوتا چه خبر شده.
لو ونژو آدم بود، و گاهی اجتناب از طمع کردن برای آدم سخت میشد، سخت میشد که از حرص تصرف سیچوان بعد از گانسو اجتناب کرد. (این یه اصطلاحه که به حرص و طمع سیری ناپذیر اشاره داره، سیچوان و گانسو اسم ایالت هستن)
اولش، فی دو شبیه یه گیاه خطرناک اما با رایحه ای نایاب بود، که مردم رو بی تمایز جذب میکرد، هرچی منطقش بیشتر هشدار روشن میکرد و بهش اصرار میکرد از اون دور بشه، اون بیشتر توسط این آدم جذب میشد، احتمالا تمام افراد و چیزهایی که لایق "وسوسه کننده" نامیده شدن بودن همینطوری بودن—آدم میدونست اون سمیه، و مصرانه میرفت تا سم رو مصرف کنه.
بعد از فروپاشی اون انفجار و تقریبا جدا شدنشون با مرگ و زندگی، چیزی شبیه به یه دست سیاه نامرئی، یه کله اونو توی این باتلاق به نام "فی دو" هل داد، دلش میخواست اون رو دوست داشته باشه، میخواست ازش مراقبت کنه، میخواست مثل پاره کردن بسته بندی یه کارِ دستی، آروم آروم لایه لایه ی تاخوردگی هاش رو باز کنه و به قلب ناآشکارش نگاه کنه، لو ونژو با بیانیه ای یک جانبه این راه رو باز کرده بود، برای سفری طولانی و دشوار آماده شد، و کوله باری از صبر رو روی دوشش انداخت.
YOU ARE READING
modu; silent reading (persian translation)
Romanceرمان مودو به معنی خاموش خواندن یکی دیگه از رمان های پریست همون نویسنده ی رمان ژن هون (گاردین) هست. توضیحات مربوطه توی همون بخش معرفی هست پس اینجا چیزی نمیگم. این رمان بصورت پی دی اف بازم توی همون چنل @priest_novels قرار میگیره و چیزای مرتبط دیگه ش ه...