چپتر10؛ جولین9

433 86 117
                                    

فرض كن، كه تو يه زنی، بین من و في دو ميخوای با کی ازدواج كنی

****

لو ونژو بسته رو بالا و پايين كرد، هيچ چيز ديگه اي نبود، ولي اين زمان، گوشيش ويبره رفت، يه عكس واسش اومده بود، که از يه مسير سنگي سوت و كور گرفته شده بود، سيستم آب با پوشش گياهي به خوبی چیده شده بود، ساکت و باریک بود، و بينش يه سطل آشغال تنها ايستاده بود، پايينش يه پيام نوشته بود، که نه عنوان داشت و نه فرستنده، فقط دوتا كلمه: برحسب اتفاق.

لو ونژو بنظر تو افكارش غرق شده بود و به عكس نگاه ميكرد، ارباب گربه‌ي كنارش درعوض بيكار بود.

اسم ارباب گربه "لو ييگو" بود، يه گربه ي ميانسال هفت ساله، صورتش گرد و چشماش درشت، و موهاش نرم و براق بودن—فقط يكمي بي اخلاق بود.

لو ييگو اول پنجه ش رو دراز كرد و پاي لو ونژو رو زد، باسنش رو چرخوند و به كنج ديوار رفت، پر انتقاد روي زمين چمباتمه زد، و ظرف غذاي گربه ي خالي رو كه هيچي توش نبود رو به بیل زنِ مدفوع نشون داد. (بیل زنِ مدفوع شیوه ی طنز برای خطاب قرار دادن کسی که حیوون خونگی داره، از اونجا که کارای تمیزکاریش رو هم باید انجام بده)

انتظارشو نداشت كه اون كودن فقط بهش زل بزنه، و كوچيكترين حركتي نكنه!

لو ييگو كه داشت از بي توجهي عذاب ميكشد، از كوره در رفت، با پرخاش پريد، و روي پاهاش ايستاد، ساق پاي لو ونژو رو تو بغلش گرفت، با آعو جيغ كشيد و شلوارش رو گاز گرفت.

لو ونژو خم شد، پس گردن اونو بين انگشتاش گرفت، و دست و پاي لو ييگو رو از زمين جدا كرد: "توعه مسخره از زندگيت خسته شدي؟"

پنجه های لو ییگو آویزون شدن، با دوتا "آعو" از توی گلوش سر و صدا کرد، و با غرور پیروزمندانه ای زبونش رو واسه اون درآورد.

لو ونژو چشم غره رفت، و ولش کرد، پیشی ساده و ماهرانه از تو دستش بیرون پرید، یه غلت پرشکوه وسط هوا زد، و دست و پاهاش روی زمین فرود اومدن، خیلی سریع به خواسته ش رسید و غذای گربه ی کافیش رو بدست آورد، که یه قوطی کنسرو غذای گربه ی اضافه رو شامل میشد.

لو ییگو کاملا راضی بود، و فهمید که استدلال "پسر وظیفه شناس از زیرچماق درمیاد" واقعا به گربه ها خیانت نمیکنه، اگه بیل زن مدفوع رو گاز نمیگرفت حرف گوش کن نمیشد.

لو ونژو با بی حواسی روی زمین چمباتمه زد و گربه رو نوازش کرد، یهویی چیزی رو یادش اومد، و سرش رو پایین آورد و به دم موبلند لو ییگو که صاف ایستاده بود نگاه کرد—این جد، اون سالها وقتی تائو ران توی بازار روز گشت میزد برای فی دو خریدش، فی دو اولش بنظر خیلی دوسش داشت، ولی چند روزی از موقعی که تو بغلش بردش نگذشت که معلوم نبود چرا براش اذیت کننده شد، و به هیچ وجهی هم راضی نمیشد که دوباره بزرگش کنه.

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now