چپتر54؛ هامبرت هامبرت21

327 66 44
                                    

"شاید برای زدن مخ تو؟"

****

فی دو اولش گیج شد، زود بعدش درحالیکه انگار کلا اهمیتی نمیده به پشت تکیه داد، و با مخفی کردن اینکه فهمیده تظاهر به ندونستن کرد و درجواب پرسید: "مم؟"

با این تکیه دادن، خیلی حالت عیاش ها رو داشت، گوشه های لبش به لبخند نصفه نیمه ای باز شدن، سرش رو به کنار چرخوند و به لو ونژو نگاه کرد، و درحالیکه جواب رو میدونست پرسید: "دیروز چیکار کردم؟"

لو ونژو: "......"

اون فهمید که به شکل ترسناکی تحقیرپذیر شده بود، درمقایسه با اینجور رفتار عجیب غیرقابل درک و مبهمِ فی دو، اون بیشتر به فی دویی که روی پیشونیش کلمات "دنبال کتک خوردن میگردم" چسبیده بود عادت داشت.

وقتایی که این دونفر باهم تنها بودن، اگه بینشون یکی نشونه ای از دست پاچگی داشت، یکی دیگه خیلی راحت از سر و کولش بالا میرفت و از ضعفش استفاده میکرد.

سکوت لو ونژو باعث شد که فی دو اشتباها فکر کنه که اون زبونش بند اومده، حس کرد سرگرم کننده ست، و نتونست جلوی خودش رو بگیره تا باز با جمله ای سر به سر لو ونژو نذاره: "دیروز موظف شدم که برای آقایون و خانومای پلیس گرمی بفرستم، کاپیتان لو هم قصد داره برام درخواست یه بنر پارچه ای دیگه رو بده؟" (گرمی فرستادن: نوعی فعالیت مال وقتی که فرد الف برای فرد ب هدیه میفرسته یا فقط میره برای دیدن بهش سر میزنه که باعث میشه فرد ب خوشحال بشه. معمولا فرد الف به نسبت فرد ب شرایط بهتری داره.)

درحالیکه میگفت، یه کوچولو به لو ونژو نزدیک شد، طیف مختلفی از نور توی کره ی چشماش شکسته شد، از مردمک هاش بازتاب میشد، و منظم و منسجم پخش میشد، مثل ویدیویی موج دار که روی صحنه ای متوقف شده: "اینبار قصد داری چی بنویسی؟ فکر کنم......"

"فی دو،" لو ونژو یهویی و کاملا متظاهرانه دهن باز کرد و گفت، "بازم اینجوری تو بیکاریات اذیتم کن، و فکر میکنم که نسبت به من 'نیت های غیرقابل بیانی' داری."

فی دو: "......"

بخاطر رابطه ی خاصشون، لو ونژو اکثر وقتا جلوی اون در کمال جدیت بود، و با گذر زمان، همش برای فی دو همچین توهمی رو بوجود میاورد که "این آدم دنبال آبروعه".

فی دو تحت شوک، "دشمن وارد حمله میشه و من عقب نشینی میکنم" رو اجرا کرد، اون سرش رو چرخوند و به سالن تیره و تاریکِ تشیع جنازه ی بیرون پنجره نگاه کرد: "کاپیتان لو، حتما باید توی همچین محیطی باهام درباره‌ی همچین موضوع غیرجدی ای بحث کنی؟"

"علاوه بر موضوعات غیرجدی، موضوع جدی هم دارم،" لو ونژو گفت، "قصد داری از سپتامبر بعنوان یه مدیر میانجی گر کار کنی، و اون ثروت عظیمتون رو بندازی واسه دیگران تا بهش رسیدگی کنن؟"

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now